ORIGINAL_ARTICLE
معرفتشناسی در نظام فلسفی دکارت و سهروردی
دکارت در رأس فیلسوفانی است که مسأله شناخت را با روشی نظام مند دنبال میکند و تمام سعی خود را به کار میبندد تا از روشهای پیشنهادیش تمام شناخت ها را استنتاج نموده و بدینوسیله به معرفت یقینی دست یابد. او مقدماتی را برای رسیدن به معرفت، ضروری میداند، اول اصول معرفت، دوم روش و سوم شک، البته شکی که ابزاری برای یقین است. از سویی سهروردی فلسفه صرفاً استدلالی و عقلی مشائیان را مورد انتقاد قرار می دهد و مبنای معرفت را در حکمت خویش متحول می کند. وی با طرح مسأله علم حضوری و شهود عرفانی که توسط نفس صورت میگیرد، معرفت اصیل را تنها از این راه قابل وصول می داند، لذا باید در معرفت نفس و تهذیب آن، نه تنها از تعلقات دنیوی بلکه از حواس ظاهر و باطن و هر امر مادی بهره برد تا فرد مهیای کسب معرفت شود. از وجوه تشابه دو فیلسوف می توان به تأکیدشان بر معرفت و شناخت نفس به عنوان مبنای معارف دیگر اشاره کرد. و از وجوه اختلافشان این است که دکارت معرفت را فقط از طریق عقل قابل حصول می داند در حالی که سهروردی تلفیق عقل و شهود را به عنوان راه وصول به معرفت می پذیرد.
https://phm.znu.ac.ir/article_19513_08e2cd52f6a4c053e5156e1b411710f9.pdf
2010-02-20
7
25
معرفت شناسی
دکارت
سهروردی
علم حضوری
فاعل شناسا
ORIGINAL_ARTICLE
رابطة « اخلاق» و «الهیات» در فلسفة ایمانوئل لویناس
این مقاله به تحلیل رابطة اخلاق و الهیات در تفکر لویناس میپردازد. لویناس با مطرح کردن مساله «همان» و «دیگری» در فلسفه خود، اخلاق را پایه فلسفة اولی یا الهیات خویش قرار میدهد. او با تفسیری غیر هستیشناختی از خدا و تلقی خدا به عنوان «دیگری مطلق»، ذهنیت انسان و تصور نامتناهی را شالودة اخلاق میسازد و الهیات را وارد عرصه اخلاق میکند. به زعم این فیلسوف الهیات باید از بستر رابطة چهره به چهره انسان مسیر الهی را دنبال کند نه از طریق رابطه هستیشناختی بین خدا و انسان. لویناس معتقد است که سوژه از بنیاد، اخلاقی است. به نظر لویناس فلسفة غرب غالباً نوعیهستی شناسی بوده است و در نتیجه همواره «دیگری» یا «غیریت» را به «همان» فروکاسته و این فروکاهش معنای اخلاقی داشته است. بنابراین به عقیده وی خطای فلسفه غرب این بوده که به جای این که متافیزیک را بر اخلاق اجتماعی بنا کند آن را بر هستیشناسی بناکرده است. اخلاق لویناس بر خلاف اخلاق همان محور سنتی، اخلاقی دیگر محور است. اومانیسم جدید لویناس نیز ناشی از همین نگرش غیرسنتی به اخلاق است. همچنین خدایی که لویناس در اخلاق از آن صحبت میکند نه خدا هستیشناختی است نه خدا درون ذهنی(حلولی) بلکه خدای نامتناهی و «بیرونی» است.
https://phm.znu.ac.ir/article_19514_ae064e880eba4b6c180009272b742f78.pdf
2010-02-20
27
42
اخلاق
الهیات
تمامیت
خدا
لویناس
ORIGINAL_ARTICLE
پلورالیزم هستی شناختی و معرفت شناختی در فلسفه کارل یاسپرس
کارل یاسپرس فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی در صدد است تا ناپیوستگی و شکافی را که در معرفتشناسی و هستیشناسی فلسفههای رایج پیشین وجود داشت با بازشناسی قلمرو هستی پر کند. اشتباه فلسفههای پیشین در این بود که با یگانه دانستن قلمرو هستی سعی داشتند با ابزار معرفتی واحدی که آن را حق میدانستند به شناخت حقیقت از غیر حقیقت بپردازند. به عقیده یاسپرس هستی دارای قلمروهای متعدد است که هر یک از آنها ابزار شناختی خاصی نیاز دارند. وی شش وجه برای هستی باز میشناسد: هستی آنجائی یا جهان، هستی خودی یا وجود انسان که دارای چهار بخش دازین، آگاهی کلی، روح و هستی است و هستی فی نفسه یا ترانسندنس. این وجوه مختلف هستی به روشهای متفاوتی شناسایی میشوند. دازاین موضوع علوم تجربی و پوزیتیویسم و پراگماتیسم است. آگاهی کلی یعنی آنچه با عقل ادراک میشود.ذهن موضوع راسیونالیست هگل است.هستی، سرچشمه اصلی حقیقتها و موضوع فلسفه اگزیستانسیالیسم است.جهان، حقیقت خارج از ما که با عقل وحس کشف میشود.ترانسندنسباشندة فراتر از جهان، برترین وجود و عالیترین حقیقت؛ حقیقتی که فقط انسان هستیدار میتواند به آن برسد و با حس و عقل قابل درک نیست.
https://phm.znu.ac.ir/article_19515_591ed2903ef06011dbd527371461571f.pdf
2010-02-20
43
59
یاسپرس
پلورالیسم
هستیشناسی
معرفت شناسی
وجود
ORIGINAL_ARTICLE
رئالیسم در باب صدق در تقابل با دیدگاههای معرفتی
مفهوم صدق یکی از مفاهیم اصلی فلسفه است که در منطق، معناشناسی و متافیزیک نقشی محوری دارد. رابطة صدق و رئالیسم یکی از مباحث مهمی است که در فلسفة تحلیلی معاصر مورد توجه قرار دارد و در این ارتباط پرسش اصلی این است که آیا با تحلیل مفهوم صدق می توان پاسخی برای مسئلة رئالیسم یافت. در این نوشتار با بررسی دو دسته از نظریههای صدق معاصر لوازم این دیدگاه ها در بحث از رئالیسم با یکدیگر مقایسه شده است.
https://phm.znu.ac.ir/article_19516_a329e20b4727776f718153d86ed66ec1.pdf
2010-02-20
61
73
صدق
رئالیسم
نظریة مطابقت
انسجامگرایی
ORIGINAL_ARTICLE
غرب و غربزدگی در اندیشه دکتر داوری؛ با تکیه بر ملاحظات اخذ و اقتباس مقولات غرب جدید
یکی از مهمترین موضوعات اندیشه دکتر داوری، غرب و غربزدگی و شرایط مواجهه و اخذ و اقتباس از غرب است. وی در نگاه کلی گرایانه خود غرب را دارای هویتی میداند که در مواجهه با آن نمی توان گزینشی عمل کرد و مثلاً چیزهایی را از آن اخذ کرد و چیزهای دیگری را طرد کرد. به نظر داوری غرب یا غربی شدن تقدیر جمعی ماست اما آنچه اهمیت دارد توجه به مبانی و اصول غرب در مواجهه با آن است. در مواجهه با این امر کلی بحث در دموکراسی، آزادی و توسعه از اهمیت محوری برخوردار است. وی دموکراسی جدید غرب را نوعی دموکراسی مجازی و البته ناگزیر میداند که مبتنی بر حق طبیعی است و اساساً داوری ما را به توجه به مبادی این دموکراسی تذکر میدهد. داوری خود را منتقد دموکراسی غربی دانسته ولی نقد خود را نه مبتنی بر مبانی ایدئولوژیک خاص بلکه ناظر به امید و امیدواری به ظهور تفکر معنوی تلقی میکند. اما آزادی نیز به نظر وی نه بیقید و شرط بلکه حقیقت و به تعبیری عبودیت است. داوری تلقی نظریهاش در باب آزادی، به عنوان نظریهای فاشیستی را ناشی از خلط مراتب سیاست و فلسفه میداند. در باب توسعه، وی توسعه را رشد و پیشرفت علم و برقراری نظام روابط و مناسبات خاصی میداند و این نظم، نظم جهانی و واحد است و لذا همگی در نهایت به یک مقصد میرسیم که همان جهان وهمی تکنیکی است. هدف این مقاله نشان دادن این مطلب است که در اندیشه دکتر داوری غرب یک کل حاصل از ترکیب اجزایی نظیر دموکراسی، علم، آزادی، مدرنیته و ... نیست بلکه یک کل است و در مواجهه با غرب بایستی به درهم تنیدگی این مقولات به عنوان یک کل توجه داشته باشیم.
https://phm.znu.ac.ir/article_19517_8e6e5a6a83295d5fdce0b16b6eed2eba.pdf
2010-02-20
75
88
داوری
غربزدگی
تجدد
دموکراسی
آزادی
توسعه
ORIGINAL_ARTICLE
نظام اخلاق فضیلت مدار ابن مسکویه و سهم آموزه های دینی در شکل گیری آن
https://phm.znu.ac.ir/article_19518_d254216c73c09639cbfe079e4f33803d.pdf
2010-02-20
89
106
ORIGINAL_ARTICLE
خدا و اخلاق
در این مقاله ریچارد به رابطۀ بین خدا و اخلاق میپردازد. پرسش اصلی این است که آیا امر و نهی خداوند بهعلت حسن و قبح ذاتی افعال است یا اینکه حسن و قبح افعال از امر و نهی خداوند سرچشمه میگیرد؟
سوئینبرن معتقد است که ما انسانها ذاتاً میتوانیم حسن و قبح اخلاقی افعال زیادی را تشخیص دهیم؛ چه باور به خدا داشته باشیم چه نداشته باشیم. وجود و افعال خدا نمیتواند نقش زیادی در حقایق اخلاقی ضروری داشته باشد؛ هرچند خدا بهعلت عالم مطلق بودن میتواند ما را به افعالی که خوب یا تکلیفیاند آگاه سازد و آنچه را که در همه حال خوب است به ما توصیه نماید. در این صورت امر و توصیۀ او می تواند به تکلیف و خوبی فعل بیفزاید. اما حقایقِ اخلاقیِ امکانیِ فراوانی هم وجود دارند که اوامر یا دیگر اعمال خداوند سبب وقوع آنها شده است. در این نوشتار سوئینبرن استدلال می کند که وجود خدا پیش شرط وجود حقایق اخلاقی نبوده اما وجودش بر این امر که حقایق اخلاقی چه هستند، تاثیر می گذارد.
https://phm.znu.ac.ir/article_19519_98432b61cb416839635636eaa163cd6d.pdf
2010-02-20
107
116
حقایق اخلاقی
خدا
اخلاق
امر و نهی
حسن و قبح افعال
سوئین برن