نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 کارشناسی ارشد، گروه فلسفه، دانشکده الهیات، دانشگاه تهران
2 دانشیار گروه فلسفه، دانشکده الهیات، دانشگاه تهران
چکیده
مطابق با تلقی نئوداروینیستهای مادهگرا، حیات و همۀ امور مربوط به آن صرفاً نتیجۀ عملکرد قوانین مادی بوده و هیچ عامل غیرمادی یا ماورائی در ایجاد آن دخالتی نداشته است. از این رو، برای ارائه تبیینی جامع و نهایی دربارۀ جانداران نیز تنها کافی است قوانین مادی را بشناسیم و همه امور را به این قوانین فرو بکاهیم. تامس نیگل، فیلسوف ذهن و از مخالفان مادهگرایی، با استدلالهایی نظیر نامحتمل بودن پیدایش حیات از مادۀ بیجان، غیر ضروری بودن عملکرد قوانین فیزیکی، وجود آگاهی و فروکاستناپذیری آن به امور فیزیکی و نهایتاً ناکارآمدی نظریۀ انتخاب طبیعی در تبیین عقل، به نقد نئوداروینیسم مادهگرایانه میپردازد. اما دیدگاه خداباورانه را نیز با این استدلال که اولاً باعث ایجاد دوگانگی و شکاف تبیینی میان امر ذهنی و امر فیزیکی میشود و ثانیاً این دیدگاه نیز همچون دیدگاه مادهگرایان تبیین را به نقطۀ نهایی نمیرساند، مورد نقد قرار میدهد. در مقابل، پیشنهاد وی فرضیۀ همهجاندارانگاری است که مدعی ارائه فهمی طبیعی، ضروری، جامع و در عین حال غیرمادی از طبیعت است. هدف این مقاله که به روش تحلیلی- انتقادی انجام پذیرفته است، در وهلۀ اول، نقد نئوداروینیسم مادهگرایانه با بهره بردن از آراء انتقادی نیگل، و در وهلۀ دوم، استدلال بر این نکته است که بر اساس اصل استنتاج بهترین تبیین، خداباوری در مقایسه با مادهانگاری و فرضیۀ نیگل، تبیین قابل قبولتری است.
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
A critique of materialist neo-Darwinism based on the views of Thomas Nagel
نویسندگان [English]
- Samad Hoseini 1
- Abbas Yazdani 2
1 Department of Philosophy, Faculty of theology, University of Tehran
2 Department of Philosophy, Faculty of Theology, University of Tehran
چکیده [English]
According to materialist neo-Darwinists, life and all things related to it are merely the results of the operation of material laws, and no immaterial or transcendental factor has been involved. Therefore, in order to provide a comprehensive and ultimate explanation of living things, it is enough to know the material laws and reduce everything to these laws. Thomas Nagel, a prominent philosopher of the mind and one of the opponents of materialism, argued that the existence of life from inanimate matter was improbable, that physical laws are not self-sufficiency, that consciousness existed and that it could not be reduced to physical matters, and then natural selection theory can not explain reason. But he also critiques materialist neo-Darwinism. But it also criticizes the theistic view, arguing that it firstly creates a dilemma and explanatory gap between the mental and the physical, and secondly that it does not, as the materialists’ view, bring the explanation to an end. In contrast, he proposes the theory of panpsychism for the constitutive aspect of his view and natural teleology for its historical aspect. The purpose of this analytical-critical article is, firstly, to critique materialist neo-Darwinism using Nagel's critical views, and secondly, to argue that, based on the principle of inference of the best explanation, theism in A comparison with Nagel's materialism and the panpsychistic hypothesis is a more plausible explanation.
کلیدواژهها [English]
- Material neo-Darwinism
- panpsychism
- theism
- inference of the best explanation
مقدمه
از زمانی که چارلز داروین[1]زیستشناس بزرگ انگلیسی در کتاب انقلابی و دورانساز خود خاستگاه گونهها[2] (1859)، به نظریه فرگشت انواع از طریق انتخاب طبیعی[3] اشاره کرد، بیش از 150 سال میگذرد. از دهۀ 1940 میلادی به بعد این نظریه با یافتههای جدید دانشمندان در علوم ژنتیک و زیستشناسی مولکولی ترکیب شد و نتیجۀ آن «سنتز مدرن»[4] یا مکتب نئوداروینیسم[5] نامیده شد (باربور، 1397: 136). سنتز مدرن بهجهت قابلیتهای تبیینیاش ابزاری توانمند به دست فلاسفهای داد که از دیرباز در جستجوی نظریههای طبیعتگرایانه و غیرالهیاتی برای تبیین طبیعت بهویژه انسان بودند. از این رو پیروان آن به سرعت از محدودههای زیستشناسی فراتر رفته و به موضوعات بنیادینی ازجمله منشاء حیات، ساختار طبیعت، چیستی انسان، آگاهی، اخلاق و.. پرداختند و به این ترتیب از یک نظریۀ علمیِ جزئی، نتایج جهانشناسانۀ فلسفی و مادهانگارانه اخذ کردند. نتیجۀ این کوششها دیدگاهی است که امروزه از آن تحت عنوان نئوداروینیسم مادهگرایانه[6] یاد میشود.
طبق این نظریه، اساساً هیچ هستومند غیر مادی در طبیعت وجود ندارد، آنچه وجود دارد در بنیادیترین شکل خود همان ذرات فیزیکی است که فیزیکدانها کشف کردهاند. حیات نیز فراهم آمده از این ذرات و قوانین فیزیکی است که البته پس از تطور و تحول، اشکال متنوع آن بهطور کامل بر اساس نظریۀ انتخاب طبیعی تبیین میشوند (پلنتینگا: 1392). بنابراین مطابق با این نظریه، هر چیز مربوط به حیات ازجمله ویژگیهای ذهنی و روانی انسان را میتوان بر اساس قوانین فیزیکی تبیین کرد. این دیدگاه که آن را طبیعتباوری علمی[7] مینامند رویکرد حاکم بر تحقیقات و پژوهشهای علمی دانشمندان کنونی است (پلنتینگا: 1392).
از آنجا که مکتب نئوداروینیسم مادهگرایانه منکر وجود خداوند بهعنوان خالق یا طراح طبیعت میباشد، از همان ابتدا مکاتبی مانند طراحی هوشمند[8] یا خلقتگرایی[9] در مقابل آن قرار گرفتند که مدافعان آن معتقدند علاوه بر عوامل و قوانین طبیعی، عاملی غیر مادی و فراطبیعی نقشه حیات را طراحی و موجودات را به سمت تکاملشان هدایت کرده است. با این حال، مخالفت با نئوداروینیسم مادی منحصر به خداباوران نیست، بلکه در میان غیر خداباوران هم هستند دانشمندان و فیلسوفان برجستهای که با اهدافی متفاوت از خداباوران به انتقاد و مخالفت با این مکتب میپردازند. تامس نیگل[10] فیلسوف ذهن و اخلاق معاصر از شناختهشدهترین این متفکران است.
قبل از ورد به آراء نیگل، لازم است درهمین ابتدای سخن خاطر نشان سازیم که این فیلسوف به هیچ روی با اصل نظریۀ فرگشت بهعنوان فرایندی که حیات از طریق آن از سادهترین سلولها به پیچیدهترین اشکال ارتقاء یافته است مخالفتی ندارد، او خود صراحتاً ظهور آگاهی حیوانی را نتیجۀ فرگشت زیستشناختی میداند (Nagel, 2012: 46)، بلکه اصل و اساس مخالفت نیگل با نتایج و برداشتهای فلسفی مادهگرایانی است که بدون ارائه دلایل و شواهد کافی این برداشتها را جزو حقایق و نظریههای علمیِ اثبات شده قلمداد میکنند. او بر این باور است که روایت مادهگرایان از نظریۀ فرگشت نتیجۀ منطقی دادهها و شواهد موجود نیست، بلکه مفروضی است که از قبل مسلم انگاشته شده است (نیگل، 1392: 32). و از آن مهمتر، این روایت در هر شکل آن باعث محدود شدن افق دید پژوهشگر و در نتیجه نادیده انگاشتن بخش بزرگی از واقعیت، یعنی جنبههای ذهنی طبیعت میشود .(Grady, 2013 :484) بنابراین بر اساس یک طبقهبندی دقیق، نیگل را نه ضد داروین بلکه باید ضد مادهگرا دانست.
از طرف دیگر، همانطور که اشاره شد نیگل خداناباور هست و خود نیز به این موضوع تصریح کرده است (Nagel, 1997: 130)؛ او هدف خود از مخالفتش با نئوداروینیسم مادهگرایانه را نه دفاع از خداباوری، بلکه نشان دادن محدودیتهای تبیینیِ حتی پذیرفتهشدهترین نظریههای علمی میداند (Nagel, 2012: 3). با این همه، وی در چند دهۀ فعالیت فلسفیاش بهویژه در کتاب اخیرش ذهن و کیهان[11] (2012) به سبب نقدهای تند و کوبندهای که بر مادهگرایی نوداروینی وارد کرده است، عمیقاً مورد توجه و تحسین خداباوران قرار گرفته است. افزون بر این، وی با جسارتی ستودنی کتاب امضاء بر روی سلول: دی. ان. ای و شواهدی در دفاع از طراحی هوشمند نوشتۀ استیون سی. مایر[12] که از برجستهترین مدافعان جنبش طراحی هوشمند میباشد را کتاب سال 2009 معرفی کرد؛ جسارتی که البته با اتهام به نادانی و غیرعلمی دانستن وی از سوی مادهگرایان بهای آن را پرداخت (پلنتینگا: 1392).
در خصوص اهمیت اندیشههای نیگل و جایگاه فلسفی او بهخصوص مواجههای که با نئوداروینیسم مادهگرایانه داشته است، لازم به ذکر است که وی با نشان دادن ضعفها و محدودیتهای تبیینیِ مادهگرایی و نقدهای کوبندهای که بر این دیدگاه وارد کرده است، علاوه بر اینکه به لحاظ سلبی به خداباوران مدد رسانده است، لزوم دارا بودن دو مؤلفۀ اصلی فعالیت فلسفی، یعنی جسارت و انصاف را به مخاطب گوشزد میکند. همچنین با شکستن یا دستکم خدشه وارد کردن بر طلسم طبیعتگرایی علمی که به کنایه آن را بت مقدس دانشگاهیان مینامد (پلنتینگا: 1392)، به ما یادآوری میکند که جهان جای بسیار پیچیدهای است و برای فهم این پییچیدگی شاید لازم باشد مرزها و محدودههای علم را بسی گستردهتر سازیم؛ آن قدر گسترده که بتوان پدیدههای ذهنی را نیز در آن جای داد و این یعنی تلاش برای رها سازی علم از پیشفرض مادهانگارانۀ حاکم؛ تلاشی که به نوبۀ خود و به یک معنای کلی میتواند مسیر همزیستی علم و دین را هموار سازد.
در مقالۀ حاضر که متشکل از سه بخش اصلی است، ابتدا به شرح و بسط مهمترین استدلالهای انتقادی نیگل علیه نئوداروینیسم مادهگرایانه میپردازیم. سپس فرضیۀ وی همهجاندارانگاری[13] و همچنین دلایل وی بر برتری این فرضیه نسبت به دو دیدگاه مادهباوری و خداباوری را مورد بحث و بررسی قرار میدهیم. در نهایت نیز ضمن تایید آراء انتقادی او بر نئوداروینیسم مادهگرایانه، بر اساس اصل استنتاج بهترین تبیین[14] و همچنین نیاز به تبیین ناظر به شخص استدلال خواهیم کرد که خداباوری در مقایسه با مادهانگاری و دیدگاه نیگل از قوت تبیینی بیشتری برخوردار است.
1- مطابق با روایت مادهانگارانه از نئوداروینیسم:
- حیات صرفاً نتیجه توالی حوادث فیزیکی- شیمیایی بیجان بههمراه عملکرد قوانین مادی و بدون هدف است.
- پس از آنکه نخستین سلولهای خودتکثیرکننده بوجود آمدند جهشهای ژنتیکیِ تصادفی و انتخاب طبیعی برای تبدیل تدریجی سلولهای اولیه به اشکال متنوع حیات کفایت میکند.
- علوم فیزیکی (زیست، شیمی و نهایتاً فیزیک) قادر به تبیین هر چیز مربوط به حیات میباشند.
- تنها جهان فیزیکی واقعیت دارد و در این جهان هیچ امر غیر فیزیکی وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد پیپدیدار[15] یا محصول جانبی امر فیزیکی است. از این رو با تقلیل[16] جنبههای ذهنی موجودات مثلاً ذهن و آگاهی انسان به جنبههای فیزیکی از طریق قوانین طبیعی این جنبهها قابل تبییناند (نیگل، 1392: 27، 29، 59).
2- استدلالهای نیگل علیه نئوداروینیسم مادی
محدودیتهای تبیینی روایت مادی نئوداروینیسم از نگاه نیگل و انتقادهای وی به این نظریه بهطور کلی به دو بخشِ رویدادهای پیش از پیدایش حیات و رویدادهای پس از پیدایش حیات تشکیل میشوند. ابتدا از نقدهای وی بر بخش نخست، یعنی رویدادهای پیش از پیدایش حیات آغاز میکنیم:
2-1. نامحتمل بودن پیدایش حیات از مادۀ بیجان
نخستین نقد نیگل علیه نئوداروینیسم مادی را میتوان به یک تعبیر، برهان نامحتملی[17] دانست. به عقیدۀ وی دستکم بر اساس شواهدی که تاکنون بهدست آوردهایم، نظریۀ پیدایش خودبخودی حیات از عناصر بیجان یا ایدهای که به آن بیجان زایی[18] گفته میشود، بهشدت بعید و نامحتمل مینماید. او مینویسد: من مدتها است که نسبت به نظریههای مادهانگارانه دربارۀ چگونگی پیدایش حیات از عناصر بیجان دچار شک و تردید شدهام و هر چه اطلاعات بیشتری در مورد مبانی شیمی حیات، ژنتیک و کدگذاریهای ژنتیکی میآموزم در مورد این نظریه دچار شک و تردید بیشتری میشوم (نیگل، 1392: 25). وی بر این باور است که تلقی مادهانگارانه از چگونگی پیدایش حیات و اصرار مادهگرایان بر این تلقی نه تنها مبتنی بر شواهد اثبات شدۀ علمی نیست، بلکه مفروضی است که بهرغم نامحتمل بودن و عدم شواهد کافی، صرفاً به دلیل تنفر و انزجاری که مادهگرایان نسبت به دین و خداباوری دارند مسلم انگاشته شده است تا فاصلۀ علم و دین را هر چه بیشتر سازند (Nagel, 2010 :24).
در خصوص استدلال نیگل مبنی بر نامحتمل بودن پیدایش حیات از مادۀ بیجان، باید اضافه کنیم که واضح است این استدلال، یک استدلال محکم فلسفی یا علمی بر ضد مادهانگاری نیست چراکه بدیهی است نامحتمل بودن یک رویداد هرگز به معنی ناممکن بودن آن نیست؛ امری که نیگل نیز خود به خوبی به آن واقف است. لیکن همانطور که پلنتینگا نیز در مقالهای تحت عنوان چرا مادهانگاری داروینی خطا است؟[19] (2012) در تایید دیدگاه نیگل و شک او نسبت به روایت مادهگرایانه از حیات بیان کرده است، ناممکن نبودن وقوع یک رویدادِ به شدت نامحتمل، دلیل قابل قبولی نیست برای اینکه بپذیریم آن رویداد قابل رخ دادن است (پلنتینگا: 1392). در این راستا، پلنتینگا استدلال میکند که اگر من (یعنی پلنتینگا که نه شیمیدان بلکه فیلسوف است) ادعا کنم برندۀ جایزۀ نوبل شیمی خواهم شد، درست است که ادعای ناممکنی را مطرح نکردهام و بهلحاظ منطقی هم کسی نمیتواند این ادعای من را زیر سوال ببرد، اما شواهد موجود برای روی دادن این اتفاق آنقدر اندک است که قبول ادعای من معقول به نظر نمیرسد. به همین ترتیب، پذیرش روایت مادهگرایان یعنی پیدایش خود بخودی حیات نیز به دلیل کمبود شواهد و نامحتمل بودن آن، امری نامعقول است و دستکم تا زمانی که شواهد کافی بهدست نیاوردهایم نمیتوان به آن استناد کرد (پلنتینگا، 1392).
در برابر برهان نامحتملی، مادهگرایان پاسخ دادهاند که پیدایش امری چون حیات از عناصر بیجان و قوانین طبیعی، امری اجتنابناپذیر بوده است. به این ترتیب که مولکولها در شرایط اولیۀ زمین بهصورت خود بهخودی شروع به فعل و انفعالات شیمیایی کردند. این عمل بهصورت فزایندهای انرژی و مواد خام را به ساختارهای پیچیدهتر تبدیل کرد که نهایتاً نیز به پیدایش موجود زنده از غیر زنده منجر شد (Chorost, 2013).
اما مسئله این است که اگر عناصر اولیه عناصری غیر جاندار و فاقد شعور بودهاند و قوانین طبیعت نیز هیچگونه هدفمندی و شعور نداشتهاند تا این عناصر را در جهت جاندار شدن و ظهور حیات هدایت کنند، چرا ترکیب تصادفی مجموعهای عناصر غیر زنده و فاقد شعور باید به پیدایش موجوداتی صاحب آگاهی و بعضاً عقل منجر شود. به بیان دیگر، اگر کوارکها، الکترونها، اتمها و مولکولها موجوداتی غیرزنده و فاقد آگاهیاند، چرا انسان که به اعتقاد مادهگرایان صرفاً ترکیبی از این ذرات غیر جاندار و بدون شعور میباشد، دارای حیات و آگاهی است (Plantinga, 2013: 13).
باید توجه داشت که نظر نیگل و همچنین پلنتینگا این نیست که ادعای مادهگرایان در مورد بیجان زایی مطلقاً باطل یا نادرست است، بلکه همانطور که از طریق استدلال پلنتینگا نیز توضیح دادیم به عقیدۀ این دو متفکر شواهد موجود برای اثبات این مدعا آن قدر اندک است که پذیرش این دیدگاهِ را غیر معقول میکند. به تعبیر دیگر، میتوان ادعا کرد که بهجهت نبود یا کمبود شواهد، نظریۀ پیدایش خودبخودی حیات از عناصر بیجان، اعتقادی از روی تعصب و به دور از عقلانیت است. بنابراین همانطور که نیگل نیز میگوید، میتوان نتیجه گرفت که ادعای مادهگرایان مبنی بر پیدایش خودبخودی حیات، صرفاً یک مفروض حاکم بر برنامههای پژوهشی است که از قبل پذیرفته شده است؛ پیشفرضی که متاسفانه اگر شواهد جدیدی هم بهدست آوریم با توجه به آن، تفسیر و معنا میشوند و اگر این شواهد جدید در قالبهای مادهگرایی نگنجند نادیده انگاشته میشوند. بنابراین به نظر میرسد که در این مورد خاص برای رسیدن به حقیقت ماجرا راه دور و درازی در پیش داریم.
چنانکه گذشت در خصوص اتفاقات قبل از پیدایش حیات، نقد نیگل مبتنی بر برهان نامحتملی است که نقد معقول و بهجایی هم به نظر میرسد، اما پس از آنکه به هر دلیل نخستین اشکال حیات پدیدار شدند و موتور تکامل به راه افتاد چه میتوان گفت؟ آیا انتخاب طبیعی و جهشهای ژنتیکی بهتنهایی برای تبیین این تنوع بیشمار از حیات کافی بودهاند؟ به نظر میرسد که نیگل در اینجا نیز چندان خوشبین نیست هرچند که نسبت به بخش نخست با تردید کمتری به ماجرا مینگرد (پلنتینگا: 1392). نگرش مادهانگارانه به نظریۀ فرگشت بر این باور است که انتخاب طبیعی بدون سوگیری و هدفمندی عمل میکند؛ بر طبق این نظریه جهشهای ژنتیکی، بیجهت و به شکل پراکنده اتفاق میافتند ولیکن از آنجا که در مقابل این جهشها، بینهایت امکانهای مختلف وجود دارد، لاجرم این سوال مطرح میشود که چه امری این جهشها را در جهت پدید آوردن انواع جدید، متعین و محدود کرده است. آیا صرف انطباق و انتخاب طبیعی بهتنهایی کافی بودهاند تا جهشهایی که کاملاً بهصورت تصادفی و غیر آگاهانه اتفاق میافتند را بهنحوی سازماندهی کند که در نهایت منجر به ایجاد صور متنوعی از حیات، آنگونه که ما امروز شاهد آنیم شوند؟
به اعتقاد نیگل با در نظر داشتن عواملی چون محدود بودن زمان زمینشناختی[20]، نامتعین بودن جهشهای ژنتیکی و بینهایت بودن انتخابهای بدیل، در اینجا نیز بسیار بعید به نظر میرسد که صرف قوانین و مکانیسمهای مادی انتخاب طبیعی برای ارتقاء سلولهای بسیط اولیه به موجودات پیچیده و پیشرفتهای چون ما انسانها و موجودات دیگر کافی بوده باشند (Nagel, 2010: 24). مگر اینکه یا انتخاب طبیعی را قانونی هدفمند قلمداد کنیم و یا اینکه معتقد باشیم طبیعت خود بهطور ذاتی میل به پیشرفت دارد و از این رو جهشهای سودمند را حفظ و با سرعت بیشتری به سمت و سوی خاصی سوق داده است (پلنتینگا: 2012).
او خاطرنشان میسازد که حتی برخی از داروینیستهای مادهگرای معاصر خود به دشواری این امر واقفند؛ زیرا در پاسخ به این پرسش که چگونه در این زمان محدود، انتخاب طبیعیِ لاشعور و غیرهدفمند توانسته است جهشهای تصادفی و پراکنده را هدایت و نخستین سلولهای ساده و بسیط را به تنوعی بیشمار و پیچیده از موجودات زنده ارتقاء دهد، پیشنهادی مطرح کردهاند مبنی بر اینکه علاوه بر انتخاب طبیعی، در جهشهای ژنتیکی نیز بهطور ذاتی تمایل یا گرایشهایی به سوی پیشرفت وجود داشته است. یعنی ژنها بهصورت طبیعی میل به جهشهای رو به پیشرفت داشتهاند و از این طریق بدون آنکه در مسیرهای متفاوت پراکنده شوند، فرایند فرگشت را تسریع بخشیدهاند. اما نیگل استدلال میکند که این پیشنهاد اگر درست هم باشد مستلزم پذیرش عواملی فراتر از قوانین مادی است و این به معنای باطل بودن و یا دستکم ناقص بودن تصور مادهانگارانۀ کنونی از فرایند فرگشت است (Nagel, 2012: 9).
همچنین نیگل به آراء استوارت کافمن[21] از شاخصترین چهرههای زیستشناسی معاصر نیز اشاره میکند که معتقد است در تاریخ فرگشت، اصول خودساماندهیِ خودانگیخته[22] نقشی به مراتب مهمتر از انتخاب طبیعی داشتهاند (نیگل: 1392: 30). همۀ این موارد به عقیدۀ نیگل نشان میدهد که انتخاب طبیعیِ کور و غیرهدفمند بدون وجود عوامل دیگر بهتنهایی نمیتوانسته است تنوع جانداران را ایجاد کند.
2-2. قانون فیزیکی وجود و نحوۀ عملکرد خودش را تبیین نمیکند!
پیش از این گفتیم که یکی از عقاید اصلی مادهگرایان این است که هر چیز مربوط به حیات را میتوان با تقلیل آن به قوانین سطوح بنیادیتر و نهایتاً قوانین بنیادین فیزیک تبیین کرد. برای مثال، جنبههای رفتاری و روانی انسان را میتوان از طریق نظریههای عصبشناختی، جنبههای عصبی را از طریق نظریههای زیستشناسی، جنبههای زیستی را بر اساس مبانی شیمی و در آخر جنبههای شیمیایی را نیز بر اساس عناصر و قوانین بنیادین فیزیک تبیین کرد. اما مسئله این است که با پذیرش این روش فروکاستگرایانه، نهایتاً به امور و قوانینی میرسیم که دیگر خودشان قابل تبیین نیستند چرا که در واقع قانونی برای تبیین آنها وجود ندارد. از این رو، لازم است که قوانین بنیادین فیزیک دارای بداهت و ضرورتی ذاتی باشند تا نحوۀ عملکردشان توجیه کند. این در حالی است که بسیاری از قوانین بنیادین فیزیک دارای چنین ضرورتی نیستند. بنابراین نیگل معتقد است گرچه قوانین بنیادین فیزیک ممکن است قادر به تبیین هر چیزی باشند، اما به جهت ضروری نبودن نمیتوانند وجود و نحوۀ عملکرد خودشان را تبیین کنند (Nagel, 1997: 123).
در توضیح این استدلال نیگل باید اضافه کنیم از آنجا که بسیاری از اصول و قوانین بنیادین فیزیک جزو حقایق بدیهی و ضروری به شمار نمیروند، این پرسش همواره گشوده میماند که چرا این قوانین غیر ضروری اعتبار دارند و اعتبارشان را از کجا کسب کردهاند. قضایای ریاضی و منطق به خودی خود دارای ضرورتی هستند که نمیتوان در مقابل پذیرش آنها مقاومت کرد. برای مثال، هیچ جهان ممکنی را نمیتوان تصور کرد که در آن، این قضیۀ فیثاغورس که b2=c2 +a2 (مربع وتر یک مثلث قائمالزاویه، مساوی است با مجموع مربعات دو ضلع دیگر آن) و یا قضیۀ منطقی کل بزرگتر از جزء است، درست نباشد. این قضایا چنان پایهای و بدیهیاند که برای اثبات شدنشان نیازمند هیچ قانون دیگری غیر از خودشان نیستند، یعنی اعتبارشان از خودشان است و از این رو برای اثبات شدن نیز نیازمند امری خارج از خود نمیباشند.
این در حالی است که قوانین بنیادین فیزیک هرگز از چنین بداهت و ضرورتی برخوردار نیستند؛ میتوان وضعیتی را تصور کرد که در آن قانون گرانش نیوتن F=G نادرست و یا دستکم ناقص باشد، همانطور که چنین نیز شد و اینشتین در آغاز قرن بیستم با ارائه نظریۀ نسبیت عام[23] و کشف خمیدگی فضا -زمان، نقص قانون نیوتن را مرتفع ساخت.
افزون بر این، ما میتوانیم بسیاری از نیروها یا قوانین فیزیکیِ شناخته شده از قبیل نیروی الکترومغناطیس یا قانون دوم ترمودینامیک[24] را انکار کنیم بدون آنکه دچار تناقض شویم در حالی که به اعتقاد نیگل هر چیزی که ما آن را بهعنوان یک قانون یا نظریه باور داریم در نهایت باید بر چیزی آشکارا غیر قابل انکار مبتنی باشند (Nagel, 2012: 29). تبیین مادهانگارانه توضیح نمیدهد که قوانین طبیعت وجود و اعتبارشان را چگونه و از کجا کسب کردهاند و از این رو این تبیین برای اثبات درستیاش نیازمند تبیینهای بنیادی دیگری است.
به عبارت سادهتر، نیگل معتقد است یک قانون نهایی که قرار است همۀ چیزهای دیگر بر اساس آن تبیین شوند، دستکم باید بتواند بدون نیاز به قوانین دیگر وجود خودش و اینکه چگونه در جهان عمل میکند را تبیین کند. در حالی که قوانین بنیادین فیزیک اینگونه نیستند. البته باید توجه داشت که نیگل این انتقاد را نه تنها بر مادهگرایی بلکه بر خداباوری نیز وارد میداند. ما بعداً در بخش شرح و بررسی انتقادهای نیگل بر خداباوری، به این انتقاد وی باز خواهیم گشت.
2-3. ذهن، آگاهی و عقل
مهمترین و به گمان نگارندگان جدیترین محدودیت نئوداروینیسم مادی و بهطور کلی روایتهای فیزیکالیستی علم که نیگل بر آن انگشت تاکید نهاده است، مربوط تبه بیین امور ذهنی بهخصوص آگاهی و رابطۀ این امور با امور فیزیکی است. رابطۀ امر ذهنی و امر فیزیکی یا به بیان سادهتر رابطۀ ذهن و بدن در اندیشۀ فلسفی نیگل دارای بیشترین میزان اهمیت است، به نحوی که او معتقد است کیفیت این رابطه نه تنها موضع ما را در قبال چیستی خودمان مشخص میکند، بلکه در حقیقت، فهم ما از کل کیهان و چگونگی تصورمان دربارۀ علم نیز در گروی درک ما از چگونگی این رابطه است (Nagel, 2012: 3).
چنانکه بیان شد فیزیکالیستها معتقدند هیچ امر غیر فیزیکی در جهان وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد از طریق علوم فیزیکی یعنی دانش ما درباره عناصر و قوانین فیزیکی قابل تبیین است. لذا به اعتقاد فیزیکالیستها اگر اجزاء و عناصر فیزیکیِ تشکیلدهندۀ موجودات را بشناسیم هیچ بخشی از وجود موجودات از تور تبییینهای علمی نمیگریزد (Cavanna & Nani: 2014: 26). این در حالی است که نیگل معتقد است اولاً ذهن و آگاهی بهعنوان پدیدههایی اصیل در طبیعت وجود دارند و ثانیاً ماهیت آنها به گونهای است که از طریق علوم فیزیکیِ مرسوم قابل تبیین نیستند.
در مقالۀ خفاش بودن به چه مانند است؟[25] (1974) که از مقالات بسیار تاثیرگذار در حوزۀ فلسفۀ ذهن و آگاهی پژوهی به شمار میرود، نیگل با پیشنهاد اصطلاح «به چه مانند بودن» برای نخستین بارتعریفی متفاوت از آگاهی به دست میدهد؛ تعریفی که این پدیده را امری فراتر از مقولاتی چون شناخت، ادراک، رفتار و... معرفی میکند و به همان میزان تبیین آن ازطریق علوم فیزیکی را نیز دشوارتر میسازد.
در این مقاله نیگل بیان میکند: یک موجود فقط زمانی صاحب ذهن یا آگاهی است که حالی وجود داشته باشد که آن موجود بودن، آن حال را داشته باشد (Nagel, 1974: 436). به تعبیر دیگر، همین که بتوان گفت حالی وجود دارد که خفاش بودن مصداق آن حال است به این معنا است که خفاش صاحب آگاهی است. از این رو، اگر ذهن و آگاهی خفاش همان جنبههای فیزیکی یا نتیجۀ عملکرد جنبههای فیزیکی و ساختاری دستگاه ادراکی این حیوان باشد، بر طبق دیدگاه فیزیکالیستها دانشمندان با شناخت این ساختارهای فیزیکی و سیستمهای ادراکی باید بدانند خفاش بودن چگونه چیزی است یا چگونه کیفیتی دارد.
این در حالی است که به عقیدۀ نیگل دانشمندان علوم فیزیکی هر اندازه هم که نسبت به ساختارهای فیزیکی دستگاه ادراکی خفاش اطلاعات داشته باشند باز نمیتوانند ادعا کنند که میدانند خفاش بودن چگونه حالی دارد (نیگل، 1396: 282). ذهنیت[26] حالتی است که نیگل آن را مشخصۀ اصلی آگاهی و در واقع علت اصلی فروکاست-ناپذیری این پدیده به رویدادهای مغزی و فیزیکی میداند؛ خصوصیتی که به باور او مانع از تبیین آگاهی به روش عینی علم یعنی زبان فیزیک میشود (Cavanna & Nanni, 2014: 61)زیرا این حال همانند حال درونی انسان منحصر به شخص تجربهگر و لذا صرفاً در دسترس اول شخص است و این در حالی است که علت اصلی کامیابی علوم فیزیکی و در واقع روش این علوم توجه به جنبههای عینی و برونی و حدف ذهنیت و به تعبیر دیگر پرداختن به امور، مستقل از نظرگاه ذهنی بوده است (نیگل، 1396: 284).
ماهیت علوم فیزیکی به گونهای است که برای ارائه تبیینی عینی و برونی از پدیدهها به ناگزیر پدیدهها را به بخش قابل اندازهگیریشان فرو میکاهند و جنبههای غیر قابل سنجش و اندازهگیری آنها یعنی جنبههای ذهنی را از همان ابتدای فرایند تبیین از برنامه پژوهشی حذف میکنند. نیگل خطاب به فیزیکالیستها میپرسد: چطور میتوانید ادعای تبیین ذهن و آگاهی را داشته باشید اگر از همان ابتدا چیزی که قرار است تبیین شود (ذهن و آگاهی) را حذف میکنید! .(Grady, 2013: 483)
اما نکتۀ بسیار مهم بعدی ناتوانی و ناکارآمدی روایت مادی نظریۀ انتخاب طبیعی در تبیین عقل و قوه استدلال است. ماهیت عقل و ظهور آن در طبیعت چنان اسرارآمیز است که نیگل نیز بهرغم خدا ناباوریاش اعتراف میکند که سویههای دینی عقل همواره بیش از سویههای تجربی و علمی آن بوده است (Nagel, 1997: 130). عقل، انسان را از مرتبۀ غریزی حیات فراتر برده و او را از جانوری که روزگاری مانند سایر جانوران، تنها دغدغۀ شکارکردن، خوردن، زنده ماندن و تولیدمثل بیشتر داشته است، به موجودی ارتقاء داده که به دقیقترین شیوههای ممکن میتواند رفتار کوچکترین ذرات تشکیلدهندۀ اشیاء تا بزرگترین اجرام کیهانی را توصیف کند؛ نظریههای کلی و فراگیر در مورد ماهیت جهان ارائه دهد؛ گزارههای ضروری ریاضیات و منطق را بفهمد و به عمیقترین رازهای عالم ازجمله چگونگی پیدایش و تکامل جانداران پی ببرد!
مطابق با نظریۀ انتخاب طبیعی، همۀ ویژگیها و قابلیتهای جانداران بر اساس سودمندی آنها برای بقا تبیین میشود. برای مثال، تبیین تکاملی ترس انسان از مکانهای تاریک میتواند این باشد که این ترس روزگاری مانع از ورود اجداد ما به مکانهای ناشناخته و غیر قابل رویت میشده است و این امر به نوبۀ خود جان آنان را در مقابل پارهای خطرات نادیده حفظ میکرده است.
انتخاب طبیعی نه تنها رفتار بلکه بسیاری از باورهای انسان که مرتبط با رفتار و دارای سود بقایی هستند-مثلاً باور به اینکه برای رفع گرسنگی باید به جستجوی غذا رفت -را تبیین میکند (پلنتینگا، 1392). اما مشکل از جایی آغاز میشود که همۀ باورهای ما بهلحاظ بقایی سودمند نیستند. برای مثال، باور به گزارههای لازمان و لامکان ریاضیات و منطق، نظریۀ نسبیت، انتخاب طبیعی، وجود خدا و.. که عمیقاً فراسوی نیازهای زیستی ما قرار دارند چگونه میتوانستهاند برای بقای ما سود تکاملی داشته باشند؟ (پلنتینگا: 1392) بلکه برعکس، به اعتقاد نیگل یکی از دلایل اعتماد ما به این باورها همین عدم وابستگی آنها به نیازهای زیستی و حیاتی ما است (Nagel, 2012: 81).
در واقع اگر ما توانایی عقل در کشف حقایق علمی را وابسته به نیازهای زیستیمان بدانیم صحت نظریههای علمی نیز نسبی و مشروط به فایدۀ آنها برای تکامل ما خواهد بود؛ دیدگاهی که نیگل آن را ناواقعگرایی علمی مینامد (Nagel, 2012: 74). این در حالی است که یکی از همین نظریهها، نئوداروینیسم مادهگرایانه یا انتخاب طبیعی است. از این رو اگر درستی نظریهها که نتیجۀ کارکرد عقل میباشند وابسته به سود تکاملی آنها باشد، باور مادهگرایان به درستی دیدگاهشان نیز صرفاً یک باور نسبی و مشروط به سود تکاملی آن خواهد بود نه اینکه حقیقتی مدلل و مستقل از نیازها و شرایط زیستی انسان باشد. در نتیجه، انتخاب طبیعی بهعنوان یک نظریۀ علمی اعتبار خود را از دست خواهد داد.
در مقابل، اگر نئوداروینیستهای مادهگرا بخواهند اعتبار دیدگاه خود بهعنوان یک نظریۀ ناظر به واقع را حفظ کنند، لازم است به قابلیت عقل مستقل از سود و فایدۀ تکاملی آن باور داشته باشند زیرا در غیر این صورت گرفتار دور باطل خواهند شد. نیگل در این مورد استدلال میکند که نقش انتخاب طبیعی در توجیه اعتماد به عقل نزد مادهگرایان، دقیقاً معادل نقش خدای غیر فریبکار برای اعتماد به عقل نزد دکارت است. دکارت استدلال میکرد که عقل برای اثبات خدا منبعی قابل اطمینان است زیرا عقل مخلوق خدا است و خدا هم موجود فریبکاری نیست که با خلق یک عقل خطاکار ما را فریب دهد. به همین ترتیب، مادهگرایان نیز استدلال میکنند که عقل دارای اعتبار است زیرا محصول انتخاب طبیعی است و انتخاب طبیعی هم نظریه معتبری است، این در حالی است که این نظریه، خود نتیجۀ عملکرد عقل میباشد. بدیهی است که چنین استدلالی به دور میانجامد، همچنان که استدلال دکارت نیز به دور انجامید و دور باطل است (Grady, 2013: 485). پس دیدگاه مادهگرایان به این شیوه نیز قادر به تبیین عقل نخواهد بود.
از این گذشته نیگل استدلال میکند که اگر نظریۀ انتخاب طبیعی در مورد تبیین عقل را بپذیریم به این معنی است که عقل نتیجه انباشت یا اجتماع بیشمار ذرات کوچکِ عقلانی است که تصور نامعقولی است زیرا عقلانیت و به معنای کلی توانایی شناختی انسان، نتیجۀ کارکرد کل دستگاه ادراکیِ فاعل آگاه است .(Nagel, 2012: 87) به این معنا که توانایی عقلی موجود زنده تنها زمانی پدیدار میشود که پیش از آن و یا همزمان با آن کل ساختار موجود زنده به همراه دستگاه ادراکی او ایجاد شده باشد.
به بیان دیگر، نمیتوان تصور کرد که انسان در طول فرایند تکامل به میزان تکامل یافتن ساختار مغزیاش از سطوح متفاونی از عقلانیت بهرهمند بوده است، زیرا عقل پدیدهای همه یا هیچ است (Grady, 2013: 485) و از این جهت، به شیوه فروکاستی قابل تبیین نیست بلکه بیشتر به نظر میرسد با رسیدن ساختار مغز به حدی از پیچیدگی لازم، عقل به یکباره ظاهر شده است؛ ایدهای که آن را نوخاستهگرایی یا نوظهورگرایی[27] مینامند که بر اساس آن کل چیزی بیش از مجموع اجزاء تشکیلدهندۀ آن است. به عقیدۀ نیگل این تبیین نسبت به روایت مادی انتخاب طبیعی گزینۀ محتملتری است (Nagel, 2012: 87).
مطابق با انتقادهای فوق میتوان نتیجه گرفت که از نگاه نیگل برای آنکه بتوان تبیینی رضایت بخش و قابل فهم از فرایند فرگشت بهدست داد لازم است امور و مولفههایی غیر از قوانین مادی مادهگرایان در کار باشد تا علاوه بر ایجاد حیات، هدفمند ساختن قوانین و هدایت جهشهای ژنتیکی، وجود امور و پدیدهای ذهنی را نیز توجیه کند. در اینجا پیشنهاد دینداران تبیین خداباورانه است اما نیگل خداباوری را نیز مورد نقد قرار میدهد، به دلایل زیر:
3-نقدهای نیگل بر تبیین خداباورانه
3-1- گرچه تبیین خداباورانه بر خلاف تبیین مادهانگاران هم ذهن و هم ماده را شامل میشود، لیکن به باور نیگل این تبیین نیز مانند رقیبش در مرحلهای از فرایند تبیین از ادامه باز میایستد که آن مرحله همچنان اقتضای تبیین دارد و آن وجود خداوند و نحوۀ عملکرد او در جهان است لذا هر دو دیدگاه، تبیینی ناقص از طبیعت ارائه میدهند (نیگل، 1392: 44). نقطۀ اشتراک این دو شیوه تبیینی در این است که هر دو معتقدند طبیعت از طریق قوانین فیزیکی عمل میکند؛ خداباوران بسیاری نظریه فرگشت را به همین روایت فعلی آن پذیرفتهاند، لیکن آن را مکانیسمی میدانند که خداوند از طریق آن، مقاصد خود را فعلیت میبخشد. تفاوت این دو رویکرد از نظر نیگل، تنها در این است که خداباوری تبیین را به یک مرحله عقبتر میراند و اراده و نیت خداوند را مسبب عملکرد قوانین فیزیکی میداند. اما بر طبق تبیین مادی، قانون فیزیکی خود همان مرحلۀ نهایی تبیین است. این مرحلۀ نهایی در هر دو دیدگاه بدون آنکه تبیین کنند چگونه عملکردشان موجب پیدایش موجودات میشود، پذیرفته شدهاند. نزد خداباوران خدا و نزد ماده انگاران قوانین فیزیکی، بیآنکه وجود خودشان و نیز چگونگی ارتباطشان با جهان را تبیین کنند، مفروض انگاشته شدهاند (Nagel, 2010: 23).
البته نیگل میپذیرد که هر تبیینی سرانجام باید در جایی به نقطۀ پایان خود برسد. اما این نقطه نهایی که از نظر خداباوران خدا و از نظر مادهگرایان قانون فیزیکی است باید بهطور ذاتی دارای ویژگیهایی باشد که بتواند عملکردش را قابل فهم سازد. به عبارت دیگر، باید نوعی نسبت درونی با معلولهای خود داشته باشد. بعداً در این خصوص توضیحات بیشتری ارائه خواهیم کرد.
3-2- خداباوری توضیح نظم طبیعی را به خارج از نظام طبیعت حواله میدهد(Nagel, 2012: 94) و این به معنی قرار گرفتن یک امر غیر فیزیکی (قصد و هدف خداوند) در مقابل طبیعت بهعنوان یک امر فیزیکی است که با گسیختگی و انکار اصل علیت منجر به دوگانگی و شکاف تبیینی میشود. نیگل استدلال میکند که وقتی گفته میشود موجودی فیزیکی و قابل تجربۀ حسی مثلاً انسان، دارای مقاصد و اهداف خاصی است، ما میتوانیم معنای این گفته را درک کنیم، اما تصور اینکه یک موجود کاملاً غیر فیزیکی دارای اهداف و غایاتی مثلاً خلق جهان فیزیکی باشد، برای ما قابل درک نیست که چگونه موجودی یکسره غیر فیزیکی میتواند اهداف فیزیکی داشته باشد، و نیز از طریق مکانیسمهای فیزیکی این اهداف را محقق سازد (Nagel, 2010: 21).
بهطور خاص، در مورد تبیین عقل و قوه شناخت، نیگل معتقد است خداباوری فهمی بیرونی از حجیت این قوا ارائه میدهد که نهایتاً به دور میانجامد. این دور همان دور معروف دکارتی است که قبلاً در مورد تبیین عقل بر اساس انتخاب طبیعی نیز توضیح دادیم. بر اساس دور دکارتی، معرفت عقلی ما نسبت به خداوند قابل اعتماد است زیرا عقل و ادراک ما مخلوق خداوند است و خداوند فریبکار نیست اما وجود خداوند خود پیشتر توسط عقل کشف و اثبات شده است. بنابراین حجیت عقل توسط چیزی خارج از خود تبیین میشود، اما آن چیز خود قبلاً توسط عقل ادراک یا اثبات شده است (Nagel, 2010: .24) در نتیجه، از آنجا که تبیین خداباورانه دربارۀ عقل همچون تبیین مبتنی بر انتخاب طبیعی مرتکب دور میشود غیر قابل پذیرش است.
4- دیدگاه بدیل نیگل: طبیعتباوری مادی
بنابر استدلالهای فوق دیدگاه بدیل نیگل نه خداباوری بلکه دیدگاهی است که خود آن را طبیعتباوری غیر مادی مینامد. این دیدگاه همانطور که از عنوان آن پیدا است مدعی است که از یک سو برای تبیین پدیدههای طبیعت به موجودات ماورالطبیعی تمسک نمیجوید و طبیعت را بر طبق مفاهیم طبیعی تبیین میکند و از سوی دیگر بر خلاف مادهگرایان معتقد است که دلیلی وجود ندارد که گمان کنیم طبیعت امری یکسره مادی است، بلکه با پذیرش جنبههای ذهنی طبیعت و نسبت دادن این جنبهها به ذات طبیعت، منشاء اموری چون هدفمندی و امور ذهنی نظیر آگاهی را خودِ طبیعت میداند. بهطور کلی میتوان گفت یک تبیین جامع و نهایی درباره جهان و موجوداتش از نظر نیگل باید دارای چهار ویژگی اصلی باشد:
- طبیعی باشد یعنی نباید به ماوراء طبیعت تمسک بجوید.
- غیر مادی باشد یعنی علاوه بر جنبه های فیزیکی، آگاهی و جنبههای ذهنی طبیعت را نیز در بر بگیرد.
- بدون ایجاد دوگانگی و شکاف تبیینی رابطۀ امور فیزیکی و امور ذهنی را تبیین کند.
- غایتشناسانه باشد یعنی فهمی هدفمند از طبیعت و قوانین آن ارائه دهد بیآنکه این هدفمندی نشأت گرفته از امری خارج از طبیعت باشد.
این چهار ویژگی دو جنبۀ اصلی فرضیۀ طبیعتباوری غیر مادی نیگل را نمایان میسازند. جنبه اساسی[28] و جنبه تاریخی[29]. قبل از آنکه این دو جنبۀ اصلی طرح کلی نیگل را توضیح دهیم باید اضافه کنیم که نیگل معتقد است صرف توصیف و حتی کشف علل و سازوکارهای جهان لزوماً به معنای تبیین جهان نیست. به عبارت دیگر، مادامی که ما ندانیم چرا علت a معلول b را ایجاد کرده است، کشف علل و سازوکارها به منزلۀ یک تبیین رضایتبخش محسوب نمیشود (نیگل، 1392: 68). از این رو، تبیین یک پدیده چیزی بیش از توصیف علل و روابط دوسویه است مگر آنکه این رابطه از جنس رابطۀ اینهمانی باشد.
برای توضیح این استدلال نیگل لازم است اندکی به مفهوم تبیین و تفاوت آن با علیت بپردازیم. بر اساس یک تعریف ساده و سر راست منظور از تبیین یک پدیده، فهم ماهیت آن پدیده از طریق کشف روابطش با پدیدههای دیگر است (فنایی، 1379: 45). مطابق با این تعریف وقتی میگوییم پدیدۀ p را تبیین کردهایم به معنی این است که توانستهایم از طریق کشف رابطۀ p با پدیدههای دیگر به سرشت و ماهیت p پی ببریم.
رابطۀ بین یک پدیده با پدیدههای دیگر ممکن است رابطهای اینهمان باشد که در این صورت کشف علت ضرورتاً منجر به تبیین معلول میشود. برای مثال به رابطۀ رعد و برق و تخلیۀ بار الکتریکی ابرها توجه کنید؛ رعد و برق همان تخلیۀ بار الکتریکی ابرها است از این رو برای تبیین رعد و برق فقط کافی است به علتش یعنی تخلیۀ بار الکتریکی ابرها پی ببریم. به بیان دیگر، از آنجا که رعد و برق چیزی جز تخلیۀ بار الکتریکی ابرها نیست، کشف و توصیف علت آن یعنی تخلیۀ بار الکتریکی ابرها به منزلۀ تبیین رعد و برق و فهم ماهیت این پدیده است. رابطۀ حرارت و جنبشهای مولکولی اشیاء نیز از همین قسم است؛ برای تبیین پدیدار حرارت صرفاً کافی است که علت آن یعنی جنبشهای مولکولی شئ را کشف و توصیف کنیم. در اینگونه موارد کشف علل و سازوکارهای پیدایش یک پدیده معادل تبیین آن پدیده است زیرا کشف علل مستقیماً ما را به سمت فهم معلول سوق میدهند.
اما رابطۀ بین دو پدیده همیشه رابطهای اینهمان نیست که کشف علت ضرورتاً منجر به تبیین معلول شود. بهعنوان مثال میتوان به مثال قبلی یعنی رابطۀ بین حال درونی خفاش و ساختارهای فیزیکی او اشاره کرد که گفتیم معرفت نسبت به ساختارهای فیزیکی خفاش به تبیین حال درونی خفاش منجر نمیشود. با این حال، نیگل هرگونه نگرش دوگانهانگارانه را نیز به جهت عدم انسجام و ایجاد شکاف تبیینی رد میکند. بنابراین به اعتقاد وی گرچه رابطۀ امور فیزیکی و امور ذهنی رابطهای غیر اینهمان است و امور ذهنی را نمیتوان به امور فیزیکی تحویل برد، اما در عین حال رابطهای ضروری است.
او مینویسد: به گمان من امکانی بودن رابطۀ ذهن و مغز، احتمالاً یک توهّم است .این ارتباط باید ارتباطی ضروری ولی غیر مفهومی باشد که بهجهت کافی نبودن مفاهیم کنونی ما، از نظرمان پوشیده مانده است (Nagel, 2012: 40-41) . اما اگر رابطۀ امر فیزیکی و امر ذهنی رابطهای ضروری باشد به این معنی است که جنبههای ذهنی حیات نتیجه یا معلول جنبههای فیزیکی هستند که در این صورت یا به نظریههای فیزیکالیستی میرسیم و یا در بهترین حالت به دوگانهانگاری که گفتیم نیگل با هر دوی آنها مخالف است. در اینجا است که نیگل جنبۀ اساسی فرضیۀ خود، همهجاندارانگاری را وارد میدان میکند.
4-1-همهجاندارانگاری
مراد نیگل از فرضیۀ همهجاندارانگاری یا همهروانانگاری ایدهای است که به موجب آن مؤلفههای فیزیکی بنیادین هستی خواه اجزاء ارگانیسمهای زنده باشند و خواه نباشند ویژگیهای ذهنی دارند» (نیگل، 1396: 296). مطابق با این فرضیه جنبههای ذهنی طبیعت نه معلول یا محصول بعدی جنبههای فیزیکی هستند و نه همچون سایه یا پیپدیدار این جنبهها، بلکه جنبههای ذهنی همزمان با جنبههای فیزیکی وجود دارند و به عبارت دیگر هر ذره در عین فیزیکی بودن دارای یک جنبۀ ذهنی نیز هست (نیگل، 1392: 81) که این جنبۀ ذهنی نه بهصورت موازی بلکه بهصورت بافتی درونی در درون ساختارهای فیزیکی تنیده شده است.
بنابراین امری ذهنی مثلاً آگاهی محصول جانبی امور فیزیکی مثلاً سلولهای مغزی نیست بلکه در یک تبیین فروکاست گرایانه، امور فیزیکی-ذهنی سطوح بالا بر اساس امور فیزیکی-ذهنی سطوح زیرین تبیین میشوند و در بنیادیترین مرحله، ذرات فیزیکی-ذهنی بنیادین قرار دارند که همۀ امور به آنها باز گردانده میشوند. از این رو، بر طبق فرضیۀ همهجاندارانگاری نیگل آگاهی در زیرینترین لایههای هر چیزی وجود دارد، آگاهی هرگز ایجاد نشده است و پدیدۀ تازهای در جهان نیست، بلکه از همان آغاز حاضر بوده است (پلنتینگا: 1392). آگاهی بهصورت پدیدهای تنیده شده در تار و پود ذرات و عناصر فیزیکی بهتدریج بههمراه این ذرات تکامل یافته است که پیشرفتهترین و تکاملیافته ترین شکل آن خودآگاهی است. بنابراین منظور از همهجاندارانگاری این است که حیات و آگاهی نه نشأت گرفته از امری خارج از طبیعت و نه محصول بعدی قوانین فیزیکی است بلکه همۀ هستی از خردترین ذرات تا بزرگترین اجرام به یک معنا از همان آغاز هستی دارای حیات و آگاهی بودهاند و لذا ذهن جنبه اساسی و ذاتی جهان است.
بر طبق توضیحات بالا میتوان پی برد که منظور نیگل از جنبۀ اساسی تبیین چیست. جنبۀ اساسی تبیین روایتی است که چیستی و اساس جهان و اینکه جهان دارای چه ویژگیها و خاصههای ذاتی است را آشکار میکند که در اینجا این خاصههای ذاتی، آگاهی و امور ذهنیاند. اما آیا صرف انتخاب طبیعی برای تکامل این امور یعنی حیات و آگاهی کافی بوده است یا در اینجا نیز نیگل مولفه تازهای را لازم میبیند. این پرسش ما را به جنبۀ تاریخی دیدگاه نیگل یعنی غایتشناسی طبیعی میرساند.
4-2-غایت شناسی طبیعی
نظریۀ فرگشت انواع چنانکه میدانیم علاوه بر اینکه یک نظریۀ علمی است به یک معنای خاص نظریهای تاریخی نیز هست همانطور که نظریۀ مهبانگ نیز چنین است. مراد از تاریخی بودن نظریۀ فرگشت این است که نظریۀ مزبور به مانند یک روایتگر تاریخ سرنوشت موجودات و اینکه چه فرایندها و مراحلی را طی کردهاند تا به وضعیت کنونی خود رسیدهاند را توصیف میکند. اما همانطور که هر حادثه تاریخی دلایل و اهدافی دارد و تا مورخ این دلایل و اهداف را نداند نمیتواند تبیینی جامع از آن حوادث بهدست دهد، به همین ترتیب نیگل معتقد است یک دانشمند نیز برای آنکه بداند چرا قوانین و مکانیسمهای طبیعت ازجمله انتخاب طبیعی چنین نتایجی (موجودات زنده) را به بار آوردهاند نیازمند فهمیدن اهداف و غایات طبیعت هست؛ دیدگاهی که آن را غایتشناسی طبیعی مینامد.
بر اساس این دیدگاه، افزون بر قوانین فیزیکی جهان قوانین طبیعی دیگری هم در کار هستند که نسبت به ایجاد پدیدههای شگفتانگیز سوگیری ذاتی دارند (نیگل، 1392: 117). نیگل دیدگاه غایتشناسانۀ خود را مستلزم دو فرض اساسی میداند: 1) قوانین بیزمانِ حاکم بر عناصر غاییِ جهان طبیعی بهطور مطلق متعین و بسته نیستند، آنها طیفی از وضعیتها و احتمالات ممکن را برای چگونگی وضعیت آیندۀ جهان فرآهم میآورند. 2) برخی از این وضعیتها نسبت به سایر وضعیتهای ممکن شرایط مساعدتری برای ایجاد حیات دارند. مطابق با این دو فرض، قانون غایتشناختی به معنای این است که جهان ما یک نظام بستۀ متعین و محکوم قوانین فیزیکی نیست، بلکه آیندۀ جهان بهواسطه وجود طیفی از انتخابها و وضعیتهای بدیل به سوی تنوع، تغییر و ابداع گشوده است (نیگل، 1392: 117-118).
بر خلاف قوانین متعین مادی، نیگل معتقد است اصول غایتشناختی نتایج آنی و ثابت به دست نمیدهند، در عوض، با استفاده از تحولات تدریجی که در طولانی مدت اتفاق میافتند بستری را فراهم میسازند تا از بین وضعیتهای ممکن آنهایی که بهصورت بالقوه دارای ویژگیهای ذاتی مناسبتری برای توسعه و تکامل هستند، با سرعت بیشتری خود را به مرتبههای بالاتر برسانند (نیگل، 1392: 118). بنابراین قوانین غایت شناختی به یک معنا محرک و هموارکننده مسیر تکامل موجودات محسوب میشوند.
یکی از عناصر اصلی فرضیۀ غایتشناسانۀ نیگل-برای قابل فهم ساختن رویدادها- قابلیت ربطدهندگی آن است. به این معنا که فرضیۀ وی با در نظر داشتن مؤلفۀ غایت فراتر از تبیینهای علّی صرف میرود بلکه مانند یک پُل، قوانین را به نتایج عملکردشان پیوند میزند و تبیین میکند که چرا نتیجۀ عملکرد آن قوانین و سازوکارها باید پیدایش این موجودات باشد و از این طریق عملکرد قوانین و نتایج آنها را معنادار میکند (Nagel, 2012: 52). او برای روشن ساختن مراد خود از تبیین ربطدهنده مثال سادهای را مطرح میکند که به خوبی گویای این مطلب است: وقتی ما عمل ریاضی 3 + 5 را وارد ماشین حساب میکنیم، یک تبیین علّی توضیح میدهد که چگونه نمایشگر عدد 8 را نشان میدهد، اما این تبیین برای معنادار کردن عملکرد ماشین حساب کافی نیست زیرا تبیین نمیکند که ماشین حساب چرا و برای چه هدفی ماشین پاسخ درست را نشان میدهد. این تبیین زمانی کافی خواهد بود که ما بدانیم ماشین حساب سازندهای دارد که برای هدفی خاص (انجام محاسبات) آن را به نحوی طراحی کرده که از طریق یک سری مکانیسمهای خاص نتیجۀ اعداد را بر روی نمایشگر خود نشان میدهد (Nagel, 2012: 48). بنابراین برای ارائه یک تبیین تاریخی جامع لازم است غایات را در نظر داشت.
بدین ترتیب در مجموع باید گفت که از نگاه نیگل یک تبیین جامع تبیینی است که اولاً دربارۀ اساس و چیستی جهان باشد یعنی پاسخ دهد که سرشت جهان چگونه است و دارای چه ویژگیها و قابلیتهای ذاتی است که پدیدههایی چون حیات و آگاهی توانستهاند در آن بوجود بیایند (جنبه اساسی تبیین). ثانیاً تبیین کند که این پدیده ها یعنی حیات، آگاهی و... چگونه و از طریق چه فرایند تاریخی و با چه هدفی در جهان بوجود آمده و تکامل یافتهاند (جنبه تاریخی تبیین). به عبارت دیگر جهان دارای چه امکانات و اهدافی بوده است که پس از پیدایش موجودات آنها را برای تحقق آن اهداف تکامل داده است.
5-برتری تبیین خداباورانه بر دیدگاه پیشنهادی نیگل
همانطور که در مقدمه نیز آوردیم کتاب ذهن و کیهان نیگل که در واقع میتوان آن را عصارۀ اندیشههای فلسفی وی در چندین دهه فعالیت فکریاش دانست بهدلیل رویکرد انتقادی آن نسبت به مادهگرایی و همچنین لحن نسبتاً همدلانۀ آن با خداباوری واکنش مثبت خداباوران را به دنبال داشت. با این حال نقدهایی نیز از جانب خداباوران به بخش ایجابی آراء نیگل وارد شد. الوین پلنتینگا[30] فیلسوف برجستۀ دین از شناخته شدهترین خداباورانی بود که بهرغم پذیرش حملۀ نیگل علیه مادهانگاری نوداروینی، موضع ایجابی وی را مورد نفی و انتقاد قرار داد و بیان کرد که اگر نیگل به استدلالهای خود پایبند باشد این استدلالها او را به پذیرش خداباوری میکشانند (پلنتینگا: 1392).
مهمترین استدلال پلنتینگا این است که خداباوری در مقایسه با موضع پیشنهادی نیگل نه تنها سادهتر است بلکه منشاء حیات، هدفمندی طبیعت، وجود آگاهی، عقل و... را بهتر تبیین میکند. به اعتقاد وی به سادگی میتوان استدلال کرد که خدا موجودی زنده است و حیات را آفریده است و از طریق فرایند فرگشت تنوع آن را ایجاد کرده است. در مورد آگاهی و قوای شناختی انسان نیز میتوان گفت خداوند موجودی آگاه و دارای قوۀ شعور است و چون ما را شبیه خود آفریده است بنابراین از این جهت است که ما موجوداتی آگاه و عاقل هستیم (پلنتینگا: 1392).
به عقیده پلنتینگا مهمترین مشکل نیگل با خداباوری مربوط به مفهوم انسجام و پیوستگی جهان است که به زعم نیگل اعتقاد به خدا بهعنوان موجودی غیر مادی و متعالی از جهان این پیوستگی را سلب میکند و لذا جهان را غیر قابل فهم میسازد؛ امری که موجب شده است تا وی فرضیۀ همهجاندارانگاری را پیشنهاد کند. در حالی که بنا بر استدلال پلنتینگا هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم فهمپذیری جهان مستلزم این همبستگی است یا به تعبیر دیگر اعتقاد به عدم پیوستگی، از قابل فهم بودن جهان میکاهد (پلنتینگا: 1392). در مورد فرضیۀ غایتشناسی طبیعی وی نیز پلنتینگا استدلال میکند که این دیدگاه که جهان به خودی خود به سوی اهدافی خاص حرکت میکند، نه تنها نظریهای خیالی است بلکه غیرقابل فهم است، در حالی که خداباوری این هدفمندی را به راحتی حل میکند (پلنتینگا: 1392).
یکی از انتقادهای نیگل بر خداباوری این بود که تبیین خداباورانه نیز همچون تبیین مبتنی بر قوانین فیزیکی بهدلیل اینکه چگونگی وجود خودش را تبیین نمیکند، فرایند تبیین را نیمهتمام رها میکند و لذا فهمی ناقص از جهان ارائه میدهد. این انتقاد نیگل بر تبیین مادهانگارانه درست است اما به نظر نمیرسد که در مورد خداباوری هم درست باشد زیرا خداباوران خدا را واجبالوجود میدانند و این یعنی اینکه وجود خدا واجب است و مبتنی بر چیزی غیر از خودش نیست. از این رو وجود خدا را میتوان بهعنوان نقطۀ نهایی تبیین در نظر گرفت و همۀ چیزهای دیگر ازجمله قوانین فیزیک را بر اساس وجود او تبیین کرد.
در خصوص برتری تبیین خداباورانه بر تبیین مادهانگاران نیز میتوان استدلال کرد ما در جهان با دو گونه پدیدهها سروکار داریم: پدیدههای وابسته به شخص و پدیدههای مستقل از شخص و همانطور که ریچارد سوئینبرن[31] در کتاب آیا خدایی هست؟[32](1996) استدلال میکند برای تبیین این پدیدهها به دو نوع تبیین نیز نیاز داریم: تبیین ناظر به شئ و تبیین ناظر به شخص (سوئینبرن، 1381: 53). در تبیین ناظر به شئ، تبیین، مبتنی بر قوا و استعدادهای ذاتی اشیاء است مثلاً حرکت کردن دست من معلول مجموعهای از فعالیتهای عصبی در مغز من است. در مقابل تبیین ناظر به شخص مبتنی بر قدرت، اراده و هدف اشخاص است برای مثال حرکت کردن دست من برای عملی کردن هدفی است که من اراده کردهام (سوئینبرن، 1381: 53).
مطابق با این توضیحات اگر جهان را به عنوان یک کل در نظر بگیریم که در آن هم امور مادی و مرتبط با اشیاء و هم امور هدفمند مانند فرایند فرگشت اتفاق میافتند، ما علاوه بر تبیینهای ناظر به شئ یعنی قوانین فیزیکی نیازمند یک تبیین ناظر به شخص فراگیر هستیم؛ موجودی که این قدرت را دارد تا بهمراه قوانین فیزیکی، موجودات را بهسمت تکاملشان هدایت کند. این موجود خداوند است. خداباوران، علاوه بر قبول مکانیسمهای تکامل، یعنی تبیینهای ناظر به شئ معتقدند خداوند این قوانین و نیز مواد اولیه را ایجاد کرده است و آنها را بهگونهای تنظیم کرده که نهایتاً به پیدایش و تکامل موجودات زنده منتهی شوند. همچنین به دلیل وابستگی جهان به خدا، وجود خدا ضامن عملکرد یکسان و مداوم قوانین تکاملی است تا در آینده نیز این قوانین در صورت فراهم بودن شرایط لازم، نتایج مشابهی را به بار آورند (سوئینبرن، 1381: 112).نتیجه این که خداباوری در نسبت با مادهگرایی،همانطور که نیگل نیز اشاره کرد دستکم تبیین را یک مرحله عقبتر میبرد اما چون خدا (منظور خدای ادیان توحیدی است) واحد، سرمدی، متشخص، نامتناهی، قادر، عالم و خیر مطلق است، در مقایسه با دیدگاه مادهانگاران و همچنین دیدگاه نیگل که دارای چندین فرض است (همهجاندارانگاری برای تبیین آگاهی، غایتشناسی طبیعی برای تبیین تنوع موجودات و ظهورگرایی برای تبیین عقل) فرضهای کمتر و در عین حال سادگی بیشتری دارد. در نتیجه بر اساس اصل استنتاج بهترین تبیین خداباوری معقولترین گزینه است (سوئینبرن، 1381: 22، 27، 43).
نتیجهگیری
مواجهۀ نیگل با مادهانگاری داروینی مواجههای جذاب و جدی است. قبل از هر چیز همانطور که در ابتدای مقدمه نیز یاداور شدیم جسارت وی بهعنوان یک فیلسوف خداناباور در نقد دیدگاهی که به منزلۀ ستون الحاد و خداناباوری در عصر کنونی بهشمار میرود خود امری ستودنی و قابل ستایش است. نیگل شجاعت این را داشته است تا در فضای به شدت مادهگرا و علمزدۀ کنونی آنچه بدان باور ندارد را به زبان آورد حتی اگر این باور مخالفت با غول مادهگرایی داروینی باشد. حملۀ وی بر نئوداروینیسم مادهانگار علی الخصوص انتقادهایی که در رابطه با آگاهی و عقل ارائه کرده است بسیار جدی و در خور توجه است، بلکه اغراق نیست اگر بگوییم این انتقادها تبیین مادهانگارانه را به بن بست میکشاند.
فرضیۀ بدیل وی نیز اگرچه غیر خداباورانه است، لیکن با اذعان و تاکید بر جنبههای ذهنی جهان و هدفمند دانستن طبیعت تا حد زیادی به دیدگاه خداباورانه نزدیک میشود و هر چند که در نهایت نتیجۀ متفاوتی میگیرد، زمینه را برای ارائۀ تبیینهای خداباورانه فراهم میسازد، بلکه شاید همانطور که پلینتینگا ادعا میکند نتیجۀ منطقی استدلالهای او پذیرش خداباوری باشد.
[1] Charles Darwin
[2] The origin of Species
[3] Theory of evolution through natural selection
[4] Modern synthesis
[5] Neo-Darwinism
[6] The materialist Neo-Darwinism
[7] Scientific naturalism
[8] Intelligent design
[9] Creationism
[10] Thomas Nagel
[11] Mind and cosmos
[12] Stephen C. Meyer
[13] panpsychism
[14] inference to the best explanation
[15] epiphenomenal
[16] reduction
[17] argument of improbability
[18] abiogenesis
[19] Why Darwinian materialism is false?
[20] به اعتقاد دانشمندان عمر زمین چیزی حدود 5/4 میلیارد سال و عمر حیات یعنی پیدایش اولین سلولهای زنده تقریباً 8/3 میلیارد سال میباشد.
[21] Stuart Kauffman
[22] principles of spontaneous self-organization
[23] General relativity
1 بر طبق این قانون، آنتروپی یا بینظمی یک سیستم همواره با گذشت زمان افزایش مییابد.
[25] What it is like to be a bat?
[26] subjectivity
[27] emergentism
[28] constitutive
[29] historical
[30] Alvin plantinga
[31] Richard swinburne
[32] Is there a God?