فلسفه اخلاق
کیوان انصاری؛ مالک حسینی
چکیده
وسواسِ ذهنی عبارت است از افکاری ناخواسته که خارج از مهارِ فردِ مبتلا و بهطورِ مکرّر در ذهن پدیدار می-شوند و ایجادِ اضطرابی نامعمول مینمایند. فرد، در واکنش، دست به اعمالِ وسواسی میزند که دافعِ اضطراب و چونان تمهیدی مراقبتی مینمایند، حال آنکه فاقدِ تأثیری پایدار و، در حقیقت، نوعی حمله به خویش اند؛ این اعمال نه برخاسته از ارادهای ...
بیشتر
وسواسِ ذهنی عبارت است از افکاری ناخواسته که خارج از مهارِ فردِ مبتلا و بهطورِ مکرّر در ذهن پدیدار می-شوند و ایجادِ اضطرابی نامعمول مینمایند. فرد، در واکنش، دست به اعمالِ وسواسی میزند که دافعِ اضطراب و چونان تمهیدی مراقبتی مینمایند، حال آنکه فاقدِ تأثیری پایدار و، در حقیقت، نوعی حمله به خویش اند؛ این اعمال نه برخاسته از ارادهای معطوف به درمان، که برآمده از ارادهای معطوف به تخریب اند. وسواسِ ذهنی عموماً بهعنوانِ بیماری یا اختلالی روانی شناخته میشود و از چشماندازی روانپزشکانه یا روانشناختی موردِ بحث قرار میگیرد؛ امّا در این مقاله، با رجوع به آراءِ نیچه و با مدد گرفتن از مفاهیمِ «کینهتوزی» و «بدـوجدانی» -مفاهیمِ کلیدیِ تبارشناسیِ اخلاق- تحلیلی فلسفی از وسواسِ ذهنی ارائه میشود. بر مبنایِ این تحلیل، بنیادِ وسواس نیروهایی غریزی است که چون نمیتوانند در بُرون تخلیه شوند، به درون جهت برمیگردانند و خودـگناهکارـپنداری را در حکمِ وسیلهای برای خودآزاری به کار میبندند.
فلسفه اسلامی
ابراهیم رستمی؛ سید محمد قادری
چکیده
پژوهش حاضر با توجه به آثار اکهارت و با روش توصیفی ـ تحلیلی به نقش فقر گزینی در خداگونه شدن انسان پرداخته است اکهارت بر این باور بوده که مهمترین راه برای خداگونه شدن، وارستگی است و فقر بهترین راه برای رسیدن به وارستگی است. تعریف سه مؤلفهای که وی از فقر ارائه میدهد عبارت است از : «هیچ نخواستن»، «هیچ ندانستن» و «هیچ نداشتن» . مراد از ...
بیشتر
پژوهش حاضر با توجه به آثار اکهارت و با روش توصیفی ـ تحلیلی به نقش فقر گزینی در خداگونه شدن انسان پرداخته است اکهارت بر این باور بوده که مهمترین راه برای خداگونه شدن، وارستگی است و فقر بهترین راه برای رسیدن به وارستگی است. تعریف سه مؤلفهای که وی از فقر ارائه میدهد عبارت است از : «هیچ نخواستن»، «هیچ ندانستن» و «هیچ نداشتن» . مراد از مؤلفه اول همان اِعراض از تمام مخلوقات حتی از خویشتن است. وقتی انسان بتواند هیچ نخواستن را در خود جاری سازد و غیر حق را از خود برهاند به وصال خداوند دست مییابد. مقصود از مؤلفه دوم، رهایی و آزادی ذهن از تمام تصورات است. با تحقق این مؤلفه، انسان وارد قلمروی جهل شده که در آن تنها خدا را یافته و پذیرای او خواهد بود. با مؤلفه سوم، انسان به نیستی میرسد و چیزی از هویت خلقی او باقی نمیماند در این صورت با خداوند اتحاد پیدا کرده و با پذیرش فقر به مقام وارستگی که همان خداگونه شدن است نائل میگردد. پس از ارزیابی می توان به این نتیجه دست یافت که دو مؤلفه ی هیچ نخواستن و هیچ نداشتن ، با آموزههای مسیحیت و نظام کلیسایی، ناسازگار است. و با وجود برخی افتراقات می توان وجوه مشترکی بین آموزه های اسلامی و دیدگاه های اکهارت دست یافت.
کلام اسلامی
حسین اترک
چکیده
این مقاله در زمینة کلام اسلامی به بررسی دلالت یک آیة مهم قرآنی بر عصمت انبیاء میپردازد. دلایل عقلی و نقلی متعددی بر اعتقاد عصمت مطلق انبیاء از سوی متکلمان شیعی اقامه شده است. موضوع این مقاله بررسی دلالت آیة «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» است. بر اساس این آیه، عهد خداوند، نبوت یا امامت، به ظالمان نمیرسد. هر گناهی، صغیره یا کبیره، ...
بیشتر
این مقاله در زمینة کلام اسلامی به بررسی دلالت یک آیة مهم قرآنی بر عصمت انبیاء میپردازد. دلایل عقلی و نقلی متعددی بر اعتقاد عصمت مطلق انبیاء از سوی متکلمان شیعی اقامه شده است. موضوع این مقاله بررسی دلالت آیة «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» است. بر اساس این آیه، عهد خداوند، نبوت یا امامت، به ظالمان نمیرسد. هر گناهی، صغیره یا کبیره، مصداق ظلم است؛ بنابراین عهد نبوت خداوند به شخص گناهکار نمیرسد؛ بلکه تنها به شخص معصوم میرسد. اختلاف بر سر شمول معنای ظالم بر کسی است که مرتکب گناهی در گذشته شده و سپس توبه نموده و پرهیزکار شده است. متکلمان شیعی معتقدند چون کلمة «الظالمین» در آیه عام است، شامل چنین شخصی نیز میشود. بنابراین، نبی و امام باید معصوم مطلق باشد. نگارنده همانند برخی از متکلمان اسلامی معتقد است چون «ظالم» اسم مشتق است و بر اساس مباحث الفاظ در علم اصول، اسم مشتق، حقیقت در متلبس به مبدأ است، بنابراین ظالم به کسی گفته میشود که متلبس به صفت ظلم است نه آنکس که از ظلم توبه نموده و در حال حاضر، لباس تقوا و پرهیزکاری به تن کرده است. بنابراین، آیه دلالت بر عدم شمول عهد نبوت به ظالمان بالفعل دارد نه کسی که قبلا مرتکب ظلمی شده باشد و سپس توبه نموده باشد.
فلسفه اسلامی
محمدرضا ارشادی نیا
چکیده
آموزه صِرفالوجود از ابتکارات فلسفه اسلامی است، که در تاریخ فلسفه به ویژه حکمت متعالیه جایگاه پرنمودی دارد. حکمای متعالی با کاربست آن در مراحل مقدماتی توحید وجوب را به وحدت حقیقیه حقه و در مراحل نهایی توحید شخصی وجود را اثبات و تبیین کردهاند. در نقطه مقابل، برخی پژوهندگان آموزه صرفالوجود را با توحید شخصی متنافی پنداشته و تلاش ...
بیشتر
آموزه صِرفالوجود از ابتکارات فلسفه اسلامی است، که در تاریخ فلسفه به ویژه حکمت متعالیه جایگاه پرنمودی دارد. حکمای متعالی با کاربست آن در مراحل مقدماتی توحید وجوب را به وحدت حقیقیه حقه و در مراحل نهایی توحید شخصی وجود را اثبات و تبیین کردهاند. در نقطه مقابل، برخی پژوهندگان آموزه صرفالوجود را با توحید شخصی متنافی پنداشته و تلاش کردهاند با برداشتهای سطحی و شتابزده از عبارات، این تنافی را در نظریه حکیم صمدانی آقاعلی مدرس طهرانی به نمایش بگذارند. به نظر آنان قائلان به وحدت وجود، حق را لابشرط مقسمی دانستهاند، اما حکما و از جمله آقاعلی مدرس، چون حق متعال را صرفالوجود میدانند که همان وجود بشرطلا و یکی از اقسام لابشرط مقسمی است، هرگز نمیتوانند قائل به وحدت وجود باشند. سنجه این ادعا با صریح عبارات آقاعلی مدرس ناروایی آن را بر موضع آن حکیم و همسازی مقامات و اعتبارات وجود را با نظریه وحدت وجود آشکار خواهد ساخت.
فلسفه اخلاق
پرهام مهرآرام
چکیده
کلسن نظریهی خود را «نظریهی ناب حقوقی» نامیده است. «ناب بودگیِ» این نظریه به معنای آغشته نشدن حقوق به هر امر غیرحقوقی است که خود مستلزم جدایی حقوق از اخلاق است. بر همین پایه کلسن میکوشد صورت ایدئالی را از حقوق ارائه دهد که از اخلاق متمایز باشد. او در دوران آغازین اندیشههایش این صورت ایدئال را گزارهای شرطی می داند که مخاطبانش ...
بیشتر
کلسن نظریهی خود را «نظریهی ناب حقوقی» نامیده است. «ناب بودگیِ» این نظریه به معنای آغشته نشدن حقوق به هر امر غیرحقوقی است که خود مستلزم جدایی حقوق از اخلاق است. بر همین پایه کلسن میکوشد صورت ایدئالی را از حقوق ارائه دهد که از اخلاق متمایز باشد. او در دوران آغازین اندیشههایش این صورت ایدئال را گزارهای شرطی می داند که مخاطبانش اجرا کنندگان حقوق هستند. این در حالی است که گزارهای اخلاقی غیر شرطی بوده و مستقیم بر اتباع خود امر میکنند. اما هنجاری بودن پوزیتیویسم او سبب میشود که معنای این گزارهی شرطی به یک الزام حقوقی تکلیف-محور اشاره کند و در معنا و عینیت خود با گزارههای اخلاق همانند باشد؛ یعنی الزام حقوقی در این دوره بر «بایدی» بنا شده است که همانند همتای اخلاقیش ریشه در ضرورت عقلانی دارد. این امر به هنجار بنیادین بهعنوان سرچشمهی این ضرورت چهرهای اخلاقی میبخشد و آشتی دادن ناب بودگی نظریهی کلسن با هنجاری بودنش را دشوار میکند. کلسن که خود از این مشکل آگاه بود، میکوشد با طرح نظریهی قدرتدهی که در آن «باید» در معنای اعطای صلاحیت فهمیده میشود، الزام حقوقی را بهعنوان مفهومی درجه اول کنار گذاشته و صورت ایدئالی را جایگزین کند که این بار نه امری و نه تکلیف-محور است و نه مستقیم اتباع خود را مخاطب قرار میدهد. بدینصورت او نابترین شکل صورت ایدئال حقوق را ارائه میدهد. این مقاله به تلاش کلسن برای ارائهی نظریهی حقوقیای هنجاری و در عین حال مستقل از اخلاق پرداخته و آن را مورد نقد قرار میدهد.
علی واحدپاک؛ امیرعباس علیزمانی؛ بابک عباسی
چکیده
تحقیق حاضر متمرکز بر بررسی موضع هایدگر در قبال تأثیر مرگاندیشی بر زندگی اصیل و نسبت میان مرگ، زندگی و اصالت است. برای نیل به این هدف از روش توصیفی تحلیلی استفاده شد. دغدغهی هایدگر پرسش از هستی با تحلیل بنیادین دازاین بهمثابهی زندگی محض در ساحت هستن بهسوی مرگ است. اندیشیدن به مرگ بافهم ایستاده در نیست بودن دازاین و همچنین سایر ...
بیشتر
تحقیق حاضر متمرکز بر بررسی موضع هایدگر در قبال تأثیر مرگاندیشی بر زندگی اصیل و نسبت میان مرگ، زندگی و اصالت است. برای نیل به این هدف از روش توصیفی تحلیلی استفاده شد. دغدغهی هایدگر پرسش از هستی با تحلیل بنیادین دازاین بهمثابهی زندگی محض در ساحت هستن بهسوی مرگ است. اندیشیدن به مرگ بافهم ایستاده در نیست بودن دازاین و همچنین سایر مفاهیم بنیادی ازجمله اضطراب، وجدان و اصالت پیوند عمیق دارد. رهایی از ابتذال زندگی روزمره مبتنی بر نقطهی عطف انتخاب وجه اصیل دازاین، یعنی مرگ است. مرگ عنصر فهم دازاین و وجدان نیز عنصر فهم اصالت در زندگی است. در این میان اضطراب پیش شرط اصالت و کاشف حجاب مرگ است. در تفکر هایدگر، جستجوی وجه اصیل دازاین با اتکا به مرگ و تاکید بر انتخاب فردی به دور از وجدان نااصیل کسان مشهود است. بنابراین، در هوش ستبر او، مرگاندیشی از واجبترین امور در ساخت زندگی اصیل است. اما رویکرد او نسبت به مرگ بهمنزلهی آغاز یا پایان زندگی، پدیدهی اصالت در دنیا یا آخرت و همچنین زندگی اصیل در اینجا یا آنجا، زمینهساز نگاهی متفاوت به سنت متافیزیکی گذشتگان است.
سیدامیررضا مزاری
چکیده
یکی از مهمترین مسائل فلسفی که همیشه همراه انسان بوده است ،مواجهه انسان با مرگ است. سنتهای مهم فلسفی به این مهم همواره به طور جدی پرداخته اند و تلاش کردند تا مرگ را به عنوان جدی ترین دغدغه انسان مورد تحلیل قرار دهند . اپیکوریان به عنوان یکی از مهمترین سنتهای فلسفی باستان درصدند تا آموزه های خود در مساله مرگ را با اتکا به خرد انسانی حل ...
بیشتر
یکی از مهمترین مسائل فلسفی که همیشه همراه انسان بوده است ،مواجهه انسان با مرگ است. سنتهای مهم فلسفی به این مهم همواره به طور جدی پرداخته اند و تلاش کردند تا مرگ را به عنوان جدی ترین دغدغه انسان مورد تحلیل قرار دهند . اپیکوریان به عنوان یکی از مهمترین سنتهای فلسفی باستان درصدند تا آموزه های خود در مساله مرگ را با اتکا به خرد انسانی حل کنند.در عین حال مرگ از دوران سنگ تا عصر مدرن دچار دگردیسی در بافت اجتماعی شده است . به طوری که در عصر مدرن ترس از مرگ به عنوان جدی ترین مساله مورد توجه فیلسوفان و روانشناسان قرار گرفته است. به ویژه تغییر مفهوم مرگ که به نوعی در عصر مدرن کاملا شرم آور تلقی می شود.در حالی که مرگ به عنوان یک سفر این جهانی یا آن جهانی در قبل از دوران مدرن تلقی می شد، اکنون به یک معضل اجتماعی با عارضه های بی شمار تبدیل شده است. این مقاله به این موضوع خواهد پرداخت که نشان دهد چگونه آموزه های اپیکوریان را می توان در عصر مدرن بازخوانی کرد. این بازخوانی بر این فرض استوار است که استدلال درمانی توان مواجهه مناسب با مرگ را در عصر مدرن دارا است.
مهرداد صفری آبکسری
چکیده
در این نوشتار در وهله اول در جستوجوی نظریه معنای زندگی در ویتگنشتاین متقدم با تاکید بر رساله منطقی- فلسفی هستیم. اما خوانشهایی که تاکنون از رساله منطقی- فلسفی شده سخنگفتن از گزارههای فلسفی را میسر و ممکن نمیکند چون همه آنها بهشکلی ظاهر فقرات 6.54 و 7 را پذیرفتهاند که معنای ترک سخنگفتن از گزاره-های غیرعلمی است. بنابراین، سخنگفتن ...
بیشتر
در این نوشتار در وهله اول در جستوجوی نظریه معنای زندگی در ویتگنشتاین متقدم با تاکید بر رساله منطقی- فلسفی هستیم. اما خوانشهایی که تاکنون از رساله منطقی- فلسفی شده سخنگفتن از گزارههای فلسفی را میسر و ممکن نمیکند چون همه آنها بهشکلی ظاهر فقرات 6.54 و 7 را پذیرفتهاند که معنای ترک سخنگفتن از گزاره-های غیرعلمی است. بنابراین، سخنگفتن از یک نظریه معنای زندگی در ویتگنشتاین متقدم با مانعی بزرگ روبهرو میشود. بههمیندلیل، بخش ابتدایی این نوشتار وقف بررسی و حل این مشکل و پیشنهاد خوانشی برای حل این مشکل میشود. این کار با اقتباس خوانش گرامری- استعلایی میشود. در مرحله بعد پاسخهای ممکن ویتگشنتاین به مسئله معنای زندگی را از رساله منطقی- فلسفی عرضه میکنیم. درنهایت، بهترین پاسخ ممکن ویتگنشتاینی را به به مسئلهی معنای نزدگی متمرکز بر رساله منطقی- فلسفی معرفی میکنیم. درنهایت، معلوم میشود که ویتگنشتاین معنای زندگی را در گروی نوعی جاودانگی میداند که متضمن بیزمانی است، نه نوعی جاودانگی متضمن زمانی بس دراز است.
حمزه عالمی چراغعلی
چکیده
موضوع «خود» و «دیگری» به یک معنا گویای مجادلات ذهنگرایی- تجربهگرایی در فلسفه معاصر غرب است. در این مجادلات گاه زمینه توجه به موضوع «دیگری» و گاه بهفراموشی سپردن آن و حتی سیطره بر او فراهم میشد، اما با ظهور اگزیستانسیالیسم، موضوع «دیگری» و تأکید بر نقش آن در شناخت «خود»، مقام ثابتی در تفکر فلسفی و سپس ...
بیشتر
موضوع «خود» و «دیگری» به یک معنا گویای مجادلات ذهنگرایی- تجربهگرایی در فلسفه معاصر غرب است. در این مجادلات گاه زمینه توجه به موضوع «دیگری» و گاه بهفراموشی سپردن آن و حتی سیطره بر او فراهم میشد، اما با ظهور اگزیستانسیالیسم، موضوع «دیگری» و تأکید بر نقش آن در شناخت «خود»، مقام ثابتی در تفکر فلسفی و سپس اندیشه سیاسی پیدا کرد. فلاسفه اگزیستانس هرچند موضوع «دیگری» را از منظر وجودی مورد توجه قرار دادهاند، اما از آنجا که با اصل نظاممندی اندیشه چندان موافق نیستند و نظاممندی را نوعی سیطره بر انسان میدانند، بنابراین موضوع «دیگری» و مواجهه «خود» با آن، صورتبندی مشخصی در اندیشه آنان ندارد، در حالیکه صورتبندی این موضوع میتواند آموزه-های روشنی را برای دفاع از رابطه مطلوب میان انسانها ارائه دهد. در این مقاله فرض شده است اندیشه مارتین بوبر، هرچند در ادامه سنّت فلسفی اگزیستانسیالیسم مطرح میشود، اما وی با بهرهگیری از سایر نحلههای فلسفی و همچنین تأثیرپذیری از عرفان یهود، و با تأسیس «فلسفه گفتگویی»، صورتبندی نسبتا روشنی از چگونگی مواجهه مطلوب با «دیگری» ارائه میکند. این مقاله با بررسی رویکردهای مختلف به رابطه «خود» و «دیگری» سعی میکند الگویی نظری را بر مبنای آراء بوبر جهت بررسی امکان یا فقدان باهمبودگی و اصالت دادن به «دیگری» در شناخت «خود» در اندیشه یک متفکر، ارائه دهد
مجتبی افشارپور
چکیده
تحلیل صفات مشترک میان حق و خلق همواره نظریات گوناگونی را از جانب الهیدانان و سایرمتفکرین در حوزه الهیات برانگیخته است. از جمله مهمترین این نظریات الهیات تمثیلی قدیس توماس آکویناس است که از زمان طرح آن همیشه مورد توجه موافقان و مخالفان بوده است. آکویناس که با طرح حمل تمثیلی، راهی میانة اشتراک لفظی و اشتراک معنوی برای این دسته از صفات ...
بیشتر
تحلیل صفات مشترک میان حق و خلق همواره نظریات گوناگونی را از جانب الهیدانان و سایرمتفکرین در حوزه الهیات برانگیخته است. از جمله مهمترین این نظریات الهیات تمثیلی قدیس توماس آکویناس است که از زمان طرح آن همیشه مورد توجه موافقان و مخالفان بوده است. آکویناس که با طرح حمل تمثیلی، راهی میانة اشتراک لفظی و اشتراک معنوی برای این دسته از صفات الهی ارائه داد، سخن گفتن درباره خدا را از رهگذر صفات مخلوقات جایز شمرد و الفاظ این صفات را معنادار دانست. اما با توجه به سخنان او در دو کتاب اصلی اش یعنی «جامع الهیات» و «جامع در رد گمراهان» میتوان جنبههای معرفتشناختی و وجودشناختی صفات الهی را که او در طرح نظریه الهیات تمثیلی مدنظر داشته است ملاحظه نمود. در این مقاله با روشی تحلیلی ـ توصیفی به بررسی وجودشناختی الهیات تمثیلی آکویناس پرداختهایم و به این نتیجه دست یافتهایم که نباید الهیات تمثیلی آکویناس را تنها نظریهای برای حل مشکل زبان دین در حوزه اسماء و صفات الهی دانست.
امیرحسین منصوری نوری؛ مسعود زین العابدین؛ علی قنواتی؛ عین الله خادمی
چکیده
پژوهش حاضر به دنبال پاسخگویی به این پرسش اصلی که: «فخر رازی چه نوع رابطهای را بین ذات و صفات الهی معرفی می-نماید؟» شکل گرفته است، علت انتخاب فخر رازی نگاه غیر خطی او و پرداختن و احیاناً تمایل او به نظریات رقیب است. یافتههای پژوهش عبارتند از این که: فخر رازی با فروکاست اغلب مباحث مربوط به صفات به مباحث لفظی، سعی بر این دارد که ...
بیشتر
پژوهش حاضر به دنبال پاسخگویی به این پرسش اصلی که: «فخر رازی چه نوع رابطهای را بین ذات و صفات الهی معرفی می-نماید؟» شکل گرفته است، علت انتخاب فخر رازی نگاه غیر خطی او و پرداختن و احیاناً تمایل او به نظریات رقیب است. یافتههای پژوهش عبارتند از این که: فخر رازی با فروکاست اغلب مباحث مربوط به صفات به مباحث لفظی، سعی بر این دارد که نزاعهای کلامی را به حداقل برساند، اما او بر این نظریه خود استوار نمانده و مباحث وجودشناسانه رابطه صفات و ذات را مورد بررسی قرار میدهد، بررسی نظرات وجودشناسانه فخر به این نتیجه رسید که او وجود صفات را از رهگذر مخدوش کردن دلایل نفی صفات اثبات مینماید، هرچند که فخر در استناد نفی صفات به گونهای مغالطهآمیز سخن میگوید و خود نیز به نوعی در جرگهی منکرین صفات -اما با توجیهی متفاوت –است. در ادامه رابطه صفات و ذات الهی را با اشاره و گاه تصریح به عینیت صفات با ذات پیش میبرد، هرچند که نمیتوان او را مدافع نظریهی عینیت دانست اما از جهت تحلیل تغییر مواضع کلامیِ او و انصافِ او در پذیرشِ مواردی که ادله را کافی میداند، قابل تأمل و مفید خواهد بود.
مریم صمدیه؛ مجید ملایوسفی
چکیده
هایدگر در کتاب سوفیست افلاطون، به تفسیر کتاب ششم اخلاق نیکوماخوس ارسطو و به ویژه مبحث فرونسیس پرداخته است. وی در این کتاب به پنج نحوهی کشف و گشودگی دازاین یعنی اپیستمه، تخنه، سوفیا، نوس و فرونسیس میپردازد. وی «اپیستمه و سوفیا» را از سنخ نحوهی معرفتی و «فرونسیس و تخنه» را از سنخ نحوهی حسابگر نفس دازاین دانسته است. ...
بیشتر
هایدگر در کتاب سوفیست افلاطون، به تفسیر کتاب ششم اخلاق نیکوماخوس ارسطو و به ویژه مبحث فرونسیس پرداخته است. وی در این کتاب به پنج نحوهی کشف و گشودگی دازاین یعنی اپیستمه، تخنه، سوفیا، نوس و فرونسیس میپردازد. وی «اپیستمه و سوفیا» را از سنخ نحوهی معرفتی و «فرونسیس و تخنه» را از سنخ نحوهی حسابگر نفس دازاین دانسته است. در واقع هایدگر پنج فضیلت عقلانی ارسطو را به عنوان نحوههای کشف و گشودگی دازاین معرفی میکند. وی سوفیا را به عنوان بالاترین نحوهی معرفتی و فرونسیس را به عنوان بالاترین نحوهی حسابگر دانسته است. لازم به ذکر است که هایدگر در نهایت فرونسیس را به جهت توجه در عمل به عنوان بالاترین نحوهی کشف و گشودگی دازاین معرفی نموده است. از سوی دیگر در کتاب هستی و زمان در مباحث مربوط به دازاین و بویژه مناسبات دازاین با دازاینهای دیگر، میتوان به فرونسیس به عنوان نحوهای از وجود دازاین پی برد. در واقع نحوهی وجود اگزیستانسیال دازاین همان نحوه وجود فرونتیک است. نکته قابل توجه در نوشتار حاضر این است که هایدگر در کتاب سوفیست افلاطون همان تفسیری را از فرونسیس ارائه داده که در کتاب هستی و زمان وی قابل برداشت است. در واقع هایدگر برای بیان فرونسیس به وجود اگزیستانسیال دازاین اشاره و در نهایت نحوه رفتار اصیل را در عمل بر اساس ندای وجدان دانسته است؛ همان چیزی که در سوفیست افلاطون به عنوان وجدان فراموش نشدنی تعبیه شده است.
حوریه باکویی کتریمی؛ مجید صدرمجلس؛ حسن فتحی؛ علی اکبر عبدل آبادی
چکیده
ارسطو در دو رسالۀ اخلاقِ نیکوماخوس و اخلاقِ ائودموس «سعادت» را به «فعّالیّتِ فضیلتمندانه» تعریف میکند. او با پرداختن به علمالنّفس و توجّه به فضیلتِ اجزای نفس́ میکوشد تا به تعریفِ نهاییِ «سعادت» و «فعّالیّتِ فضیلتمندانه» دست یابد. وی در اخلاقِ نیکوماخوس به این نتیجه میرسد که سعادتِ نهایی́ عبارت از ...
بیشتر
ارسطو در دو رسالۀ اخلاقِ نیکوماخوس و اخلاقِ ائودموس «سعادت» را به «فعّالیّتِ فضیلتمندانه» تعریف میکند. او با پرداختن به علمالنّفس و توجّه به فضیلتِ اجزای نفس́ میکوشد تا به تعریفِ نهاییِ «سعادت» و «فعّالیّتِ فضیلتمندانه» دست یابد. وی در اخلاقِ نیکوماخوس به این نتیجه میرسد که سعادتِ نهایی́ عبارت از «تفکّرِ نظری» است. امّا در اخلاقِ ائودموس́ «سعادت» را به «فعّالیّتِ زندگیِ کامل بر طبقِ فضیلتِ کامل» تعریف میکند. به عبارتِ دیگر، او در آنجا سعادت را شاملِ همۀ فضایل، از جمله تفکّرِ نظری و فضایلِ اخلاقی، میداند. این دو تعریفِ ظاهراً متفاوت از «سعادت» نشان میدهد که فضیلتِ اخلاقی́ جایگاهِ یکسانی در آن دو رساله ندارد. در این مقاله، ابتدا اندیشۀ اخلاقشناختیِ ارسطو در آن دو رساله را بیان میکنیم و، سپس، نشان میدهیم که ارسطو فضیلتِ اخلاقی را در پایانِ اخلاقِ نیکوماخوس شرطِ لازمِ سعادت و تفکّرِ نظری میداند، ولی در اخلاقِ ائودموس آن را همراه با تفکّرِ نظری́ مقوّمِ سعادت میداند. چنین تفاوتی به تفاوتِ نگاهِ ارسطو به زندگیِ انسانِ سعادتمند در اخلاقِ نیکوماخوس و اخلاقِ ائودموس بازمیگردد. ارسطو در اوّلی با انسان در «ساحتِ فعّالیّتِ خداگونه» سروکار دارد، ولی در دومی با انسان در «ساحتِ فعّالیّتِ انسانی».
محسن کرمی
چکیده
نسبت میان فیلم و فلسفه به آن سادگیها که در بدو امر به نظر میرسد نیست. از سویی، فیلسوفان به بحث در باب ماهیّت فیلم میپردازند و مثلاً میپرسند که چه چیزی یک فیلم ضبطشده را به اثری هنری تبدیل میکند؟ و، از سوی دیگر، پارهای از فیلمسازان میکوشند تا از مضامین فلسفی در آثارشان استفاده کنند و، به تعبیری، فیلم فلسفی بسازند. امّا ...
بیشتر
نسبت میان فیلم و فلسفه به آن سادگیها که در بدو امر به نظر میرسد نیست. از سویی، فیلسوفان به بحث در باب ماهیّت فیلم میپردازند و مثلاً میپرسند که چه چیزی یک فیلم ضبطشده را به اثری هنری تبدیل میکند؟ و، از سوی دیگر، پارهای از فیلمسازان میکوشند تا از مضامین فلسفی در آثارشان استفاده کنند و، به تعبیری، فیلم فلسفی بسازند. امّا ماجرا به همین جا ختم نمیشود و دعوی سومی نیز در دهههای اخیر طرح شده است: این که فیلمها میتوانند فلسفهورزی کنند. این رهیافت تازه را معمولاً «فیلم به مثابهی فلسفه«، «فیلمـفلسفه«، یا «فیلمسفه» میخوانند. استدلالهای چندی در دفاع از این فرضیّه اقامه شده است و هر کدام از مدافعان این دعوی تازه، از طلایهدارانی چون کَوِل گرفته تا فیلسوفان حاضری چون وارتنبرگ و کرول، استدلالها و تبیینهای خاصّ خود را پیش نهادهاند. در جستار حاضر، از منظری دیگر، کوشیدیم تا نشان دهیم که فیلمها از شش وجه میتواند در مقام فلسفهورزی ایفای نقش کنند. یعنی هستند فیلمهای که به شرح نکتهای فلسفی میپردازند، فیلمهایی که طرحمسأله میکنند، فیلمهایی که دفاعیّه یا ردّیّهای بر موضعی فلسفی عرضه میدارند، فیلمهایی که برنهاد فلسفی اقامه میکنند، و فیلمهایی که در مقام استذکار و یادآوری عمل میکنند.
فلسفه اخلاق
محمد حیدرپور؛ حسین دباغ
چکیده
چکیدهنظریه هیومی انگیزش حالات شناختی نظیر باور را فاقد قوت انگیزشی میداند و تأکید میکند برای اینکه فاعل برای انجام فعلی برانگیخته شود، لازم است که نه تنها یک میل پیشین مثلاً به Φ داشته باشد بلکه همچنین این باور را هم داشته باشد که با انجام عمل Ψ، میل پیشین به Φ برآورده خواهد شد. این نظریه تقریرهای مختلفی ممکن است داشته باشد، اما ...
بیشتر
چکیدهنظریه هیومی انگیزش حالات شناختی نظیر باور را فاقد قوت انگیزشی میداند و تأکید میکند برای اینکه فاعل برای انجام فعلی برانگیخته شود، لازم است که نه تنها یک میل پیشین مثلاً به Φ داشته باشد بلکه همچنین این باور را هم داشته باشد که با انجام عمل Ψ، میل پیشین به Φ برآورده خواهد شد. این نظریه تقریرهای مختلفی ممکن است داشته باشد، اما در این مقاله ما تقریری از برنارد ویلیامز را مدنظر قرار میدهیم که برآورده کردن یا ارضای میل پیشین تنها مبنای انگیزشی برای انتخاب عمل قرار میگیرد. هدف مقاله حاضر این است که نشان دهد این تقریر از نظریه هیومی هر چند نظریه استانداردی برای تبیین اعمال قصدی به شمار میرود، برای تمایز گذاشتن میان انگیزشهای درست و نادرست با دشواریهای قابلتوجهی مواجه است. به منظور رسیدن به این مقصود، پس از ارائه مقدماتی ناظر به دیدگاه هیومی ویلیامز، به ترتیب از تمایز میان انگیزش لنفسه و لغیره، تمایز میان انگیزش خودگرایانه و دگرگرایانه، داوری افراد بر اساس انگیزشها، و آزمایشی فکری سخن به میان خواهد آمد. به نظر میرسد که یک نظریه انگیزشی خوب در مقام نظریهای فرا اخلاقی طبق فهم و شهود عموم آدمیان باید بتواند این نوع از تمایزات را در خود جای دهد در حالی که مدل ویلیامزی نظریه هیومی انگیزش فاقد این ویژگی است.
فلسفه دین
طیبه شاددل؛ منصور ایمانپور؛ حسین اترک
چکیده
چکیدهبررسی و نقد نظریهی سویین برن درباره علم مطلق خداچکیده«علم مطلق» وصفی از خداباوری کلاسیک است که چگونگی فهم آن بر سایر آموزههای خداباوری کلاسیک، همانند تغییرناپذیری، اختیار خداوند، و اختیار انسان تأثیرگذار است. سویینبرن، فیلسوف انگلیسی معاصر دین، بر این نظر است که تلقی کلاسیک علم مطلق، نگاه منسجمی نیست و با اختیار ...
بیشتر
چکیدهبررسی و نقد نظریهی سویین برن درباره علم مطلق خداچکیده«علم مطلق» وصفی از خداباوری کلاسیک است که چگونگی فهم آن بر سایر آموزههای خداباوری کلاسیک، همانند تغییرناپذیری، اختیار خداوند، و اختیار انسان تأثیرگذار است. سویینبرن، فیلسوف انگلیسی معاصر دین، بر این نظر است که تلقی کلاسیک علم مطلق، نگاه منسجمی نیست و با اختیار انسان، اختیار خداوند، گزارههای ناظر برشخصِ اول، گزارههای زمانمند و در نهایت متن مقدس ناسازگار است؛ لذا وی از تلقی کلاسیک «علم مطلق» گذر نموده و تبیینی تعدیلیافتهتر از این مفهوم ارائه نموده است. وی معتقد است که چون محدود بودن علم خداوند یا به جهت قواعد منطقی یا برنامههایی است که خداوند هنوز تصمیم نگرفته است؛ یا از این جهت است که خداوند خود علمش را محدود ساخته است، بنابراین چنین محدودیت هایی از پرستش او نمیکاهد. اما به نظر میرسد نظریهی علم مطلق تعدیلیافتهی سویینبرن با دیگر وصف خدا، یعنی خالقیت او سازگار نیست. همچنین سویینبرن علم را منحصر در معرفت گزارهای نموده است و از علم شهودی خدا، غفلت نموده است. از آنجا که سویینبرن خداوند را زمانمند در نظر گرفته است برای زمانی که خداوند علم خود را محدود نموده است مرجحی نمیتوان در نظر گرفت. توصیف و تفصیل منسجم مطالب فوق و بررسی آن ها به شیوه تحلیلی، موضوع و دغدغه اصلی این مقاله است.
فلسفه اخلاق
بیان کریمی؛ محمد اصغری
چکیده
دغدغه و هدف اصلی در این مقاله بررسی و مقایسة جایگاه مفاهیم سوبژکتیویته، دیگربودگی و اخلاق در اندیشة لکان و لویناس است. نحوة مواجهة این دو متفکر به موضوعات مذکور با نقد و به چالش کشیدن سوبژکتیویسم عقلانی و اخلاق فلسفة مدرن همراه بوده است. بر همین اساس مرکززدایی از سوژة خودبنیاد، تقدم دیگری در شکلگیری سوبژکتیویته و بازتعریف اخلاق ...
بیشتر
دغدغه و هدف اصلی در این مقاله بررسی و مقایسة جایگاه مفاهیم سوبژکتیویته، دیگربودگی و اخلاق در اندیشة لکان و لویناس است. نحوة مواجهة این دو متفکر به موضوعات مذکور با نقد و به چالش کشیدن سوبژکتیویسم عقلانی و اخلاق فلسفة مدرن همراه بوده است. بر همین اساس مرکززدایی از سوژة خودبنیاد، تقدم دیگری در شکلگیری سوبژکتیویته و بازتعریف اخلاق از جمله مبانی مشترکی است که در ارائة خوانش جدید آنها از سوژه راهگشا بوده است. با این وجود لکان و لویناس در تلاش برای تبیین معنای دیگری، دلیل برتری آن بر سوژه و همچنین بازتعریف اخلاق تفاسیر، بینشها و نتایج متفاوتی اتخاذ کردهاند. مدعا و یافتة اصلی این نوشتار این است که نقطة گسست لکان و لویناس در پرداختن به دو وجه متفاوت دیگربودگی است که به خوانش متفاوتی از سوبژکتیویته و اخلاق نیز انجامیده است. لکان به توصیف و تبیین ساختاری میپردازد که دیگری در آن به انقیاد سوژه میپردازد و لویناس تمامیتخواهی امر همان را عامل سرکوب و نفی دیگری قلمداد میکند. چنین نگرشی آنها را به دو نوع اخلاق مجزا نیز رهنمون ساخته است. از یک سو هستة بنیادی اخلاق نزد لکان امر واقع است که در آن امر بیکران میل همواره به شکل اختلالی در ساحت نمادین بروز میکند و خلأ و تضادهای واقعیت را افشا میکند. از سوی دیگر بنیاد اخلاق لویناس مسئولیتپذیری تقارنناپذیر سوژه در معرض چهرة دیگری است که در آن التزام و تعهد به دیگری مقدم بر هر اختیاری است.
مریم سالم؛ سیده فاطمه نورانی خطیبانی؛ میترا (زهرا) پورسینا
چکیده
پژوهش حاضر به روش تحلیلی-توصیفی درصدد تبیین رابطۀ فلسفه و دین در مسیحشناسی بوئثیوس است. بدین منظور در رسائل کلامی به عنوان نمایندۀ دیدگاههای کلامی بوئثیوس سه کار صورت میپذیرد: 1. تعیین و تبیین مسئلۀ کلامیای که بوئثیوس در مسیحشناسی به دنبال پاسخ به آن بود. 2. تبیین مؤلفههایی همچون: تبیین عقلانی «تثلیث» به کمک مقولۀ رابطه، ...
بیشتر
پژوهش حاضر به روش تحلیلی-توصیفی درصدد تبیین رابطۀ فلسفه و دین در مسیحشناسی بوئثیوس است. بدین منظور در رسائل کلامی به عنوان نمایندۀ دیدگاههای کلامی بوئثیوس سه کار صورت میپذیرد: 1. تعیین و تبیین مسئلۀ کلامیای که بوئثیوس در مسیحشناسی به دنبال پاسخ به آن بود. 2. تبیین مؤلفههایی همچون: تبیین عقلانی «تثلیث» به کمک مقولۀ رابطه، تعریف دقیق «شخص» و «طبیعت» در مسئلۀ «تثلیث»، نشان دادن ضعف عقلی و نقلی آرای اوتیکس و نسطوریوس و همینطور تأکید بر تمایز بین طبیعت و شخص که بوئثیوس به واسطۀ آنها به حل مسئله میپردازد. 3. پاسخ نهایی بوئثیوس به این مسئله کلامی. در تسلّای فلسفه به عنوان نمایندۀ فلسفۀ بوئثیوس به دنبال واکاوی دو مسئله هستیم: 1.آیا این رساله چنانکه بعضی ادّعا کردهاند فاقد هرگونه نشان و تعلیم مسیحی است؟ 2. آیا بوئثیوس در این رساله به صراحت تعالیم مسیحی را زیر سؤال میبرد یا اینکه تنها آشکارا به مسیحیّت اشاره نمی کند؟ بررسی این موارد مودّی به این نتیجه شد که در رسائل کلامی، بوئثیوس ایمان مسیحی را با تبیین عقلانی در توافق با عقل میدید؛ در تسلّای فلسفه، نیازی به اشارۀ مستقیم به تعالیم مسیحی نمیدید؛ وی به دنبال نجاتبخشی عقل است و این هیچ تعارضی با ایمان مسیحی او ندارد. واژههای کلیدی: بوئثیوس، رسائل کلامی، تسلّای فلسفه، مسیحشناسی، رابطه، شخص، طبیعت.
فلسفه دین
محمدحسین مرادی نسب؛ علی شیروانی هرندی
چکیده
شتاب روز افزون علوم کامپیوتری به ویژه در زمینهی هوش مصنوعی، به شکلگیری الاهیاتی نوپا منجر شد که از آن به الاهیات دیجیتال تعبیر میگردد. الاهیات دیجیتال با تعاریفی نو از انسان، روح، زندگی و نظایر آن، همهی پدیدههای عالم را از منظر علوم کامپیوتری به نظاره نشسته است. فرانک تیپلر با ارائه نظریهی نقطه اُمگا و تعریفی دیجیتالی از ...
بیشتر
شتاب روز افزون علوم کامپیوتری به ویژه در زمینهی هوش مصنوعی، به شکلگیری الاهیاتی نوپا منجر شد که از آن به الاهیات دیجیتال تعبیر میگردد. الاهیات دیجیتال با تعاریفی نو از انسان، روح، زندگی و نظایر آن، همهی پدیدههای عالم را از منظر علوم کامپیوتری به نظاره نشسته است. فرانک تیپلر با ارائه نظریهی نقطه اُمگا و تعریفی دیجیتالی از انسان به تبیین معاد جسمانی میپردازد و سعی در سازگاری آن با آموزهای دینی - به ویژه مسیحیت- دارد. این نوشتار با توجه به مبانی نظریه نقطه اُمگا و تبیین آن از معادجسمانی میپردازد و سپس آن را مورد ارزیابی قرار میدهد. نتیجه آنکه این دیدگاه بر مبانی محکمی استوار نیست. مبانی مانند تکینگی فناوری با اشکالات متعددی روبروست و اصل نهایی آنتروپیک علمی نیست. این نظریه - بر خالف آموزههای مسیحی - دیدگاهی الحادی است و منجر به نتایج و لوازم نادرستی مانند نفی قدیم و ازلی بودن خداوند میگردد. نقطه امگا در توجیه حکمت رستاخیز و تبیین عالم برزخ، ثواب و عقاب اخروی ناتوان است و دارای تناقضات درون متنی است.